مرگ پاشایی بهعنوان آخرین رخداد زندگیاش واجد یک موسیقی حزنانگیز بود و همین مرگش را به یک موقعیت دراماتیک بدل کرده بود که البته با یک تراژدی به پایان میرسد
تحلیلی جامعهشناختی از مرگ مرحوم «مرتضی پاشایی»
همدردی فرصتطلبانه با مرگ یک خواننده
سینما پلاس: «مرگ مرتضی پاشایی و تأثیرات وتاثرات اجتماعی آن، این اتفاق را از یک مرگ ساده به یک پدیده اجتماعی بدل کرده است».
به گزارش وبسایت خبری ـ تحلیلی سینما پلاس، «رضا صائمی» روزنامهنگار حوزه تلویزیون با انتشار مطلبی در فضای مجازی،ضمن اعلام این مطلب نوشت: «اینکه یک خواننده که تازه چند سالی بود که در عرصه موسیقی پاپ ظهور کرده بود و پس از ابتلا به سرطان به شهرت رسید و حتی خیلیها تازه این روزها نامش را شنیدهاند. اینکه او چگونه به یک قهرمان هنری بدل میشود که طرفدارانش اعلام عزای عمومی میکنند یا مردم به شکل خودجوش در شهرهای مختلف ایران برایش مراسم میگیرند و در مقابل بیمارستانی که بستری بوده تجمع میکنند و برای سلامتش مراسم دعا برپا کرده یا نذر میکنند و مرگش به یک سوگ عمومی بدل میشود، این مرگ را به یک پدیده اجتماعی بدل کرده که به تحلیل جامعهشناختی و روانشناسی اجتماعی نیازمند است.
چگونه یک خواننده غیرسیاسی محبوب شد؟
ناصر عبداللهی هم جوانمرگ شد و محبوب بود، خسرو شکیبایی نیز در سینما چنین جایگاهی داشت اما مراسمهای خودجوش مردمی درباره مرگ آنها با این حجم رخ نداد. ناصر حجازی نیز در فوتبال با سرطان رفت و البته بازتابهای احساسی گسترده ای در جامعه داشت اما او بیش از اینکه به دلیل قهرمان ورزشی بودن محبوب باشد به دلیل شجاعت و صراحت لهجهاش در بیان حاشیههای فوتبال به این جایگاه رسید اما مرتضی پاشایی این ویژگیها را نداشت.جتی خواننده سیاسی و اپوزیسیون هم نبود که به قهرمان بدل شود پس اینهمه محبوبیت از کجا میآید؟ چه شده که مردم خودجوش به خیابان و پارک و میدانهای شهر میآیند؟ برایش شمع روشن میکنند، گریه میکنند و ترانههایش را همخوانی میکنند؟ من در این مطلب تلاش میکنم از منظر خود به تحلیل این پدیده بپردازم.
پیوند صدای پاشایی باتجربههای حسی مردم
صدای زیبا،تأثیر گذار و احساسی پاشایی موجب شده تا بسیاری از مردم تجربههای عاطفی / حسی خود را با موقعیت موسیقیایی او پیونده زده و آن را به یک خاطره و تجربه شخصی بدل کنند. این هم ذات پنداری عاطفی وقتی با مرگ مؤلف همراه میشود آن را به یک تراژدی بدل میکند.
جوانمرگ شدن غمانگیز است
جوان بودن پاشایی و متانت و معصومیتی که در چهره و رفتار او وجود دارد به همراه نوع بیماری که علاوه بر دردناک بودن، هولناک هم هست و قصه این مرگ را به غصه ای عمومی بدل میکند. ضمن اینکه در اینجا نهفقط یک انسان که یکصدای خوش و دلنشین دچار مرگ و نیستی میشود. خود من بیش از آنکه از رفتن پاشایی ناراحت باشم (که او راحت شد) از مرگ یکصدای تأثیرگذار و احساسی در ساحت موسیقی غمگینم. پاشایی خواننده بی حاشیه ای بود و به گفته دوستان و همصنفانش فارغ از اینکه خواننده خوبی بود انسان خوبی هم بود و صورتش نیز تجلی این سیرت بود و موجب شد تا مریضیاش بر عزیزی اش بیفزاید.
مرگی که «ماهعسل» دردناکترش کرد
تیتراژ ماهعسل امسال و قطعه نگران منی را نباید در شکلگیری این پدیده دستکم گرفت. فارغ از سویه زیباییشناسی اثر، وجوه مفهومی ترانه که باحال و هوا و وضعیت پاشایی انطباق داشت را نیز باید در دلنشینی و تأثیر گذاری این آهنگ لحاظ کرد. گویی نگران منی زبان حال خواننده و گفتگوی او باخدای خویش است که اگر این قطعه را در کنار قطعات دیگری مثل یکی هست، بغض، تو رفتی و عصر پاییزی قرار دهیم که همگی بهنوعی بازنمایی موسیقیایی حال وی بودند هاله ای عاطفی/ احساسی را تشکیل میدهد که مرگ او را تراژدی تر صورتبندی میکند.
ردپایی از فیسبوک
وضعیت رسانه ای جامعه امروز را هم باید به دلایل شکلگیری این پدیده اضافه کرد. خبرها،گزارشها و عکسهای لحظهبهلحظه از وضعیت جسمانی او در بیمارستان که از طریق اینترنت، فیسبوک، وایبر، اینستا و…دستبهدست میشد و مصاحبه یا گزارش عیادت خوانندگان و بازیگران از وی، افکار عمومی را بیشتر متوجه او کرد. شاید اگر ناصر عبدالهی در زمان حال با این گستردگی و توسعه شبکههای اجتماعی و رسانه ای رخداده بود شاهد همین مراسم و مناسبات خودجوش مردمی بودیم.
البته کمی هم «جو زدگی»
نمیتوان از جو زدگی و موجسواری برخی در غلظت این پدیده صرفنظر کرد اما در سالهای اخیر بهواسطه توسعه و کارکردهایی رسانه ای، هواداری هواداران ستارههای موسیقی در ایران پررنگتر شده و طبیعتاً هوا دران امروزه از ابزار و تکنولوژیهای بیشتری برای تجلی و تکثر علاقه و تجلیل اسطورههای خود برخوردارند.ضمن اینکه حضور در تجمع و مراسمی که حول یک شخصیت محبوب و مشهور انجام میشود یک نوع هویت و تشخص اجتماعی برای شرکتکنندگان به وجود میآورد که این همدردی جمعی را به یک هویت طلبی فردی نیز بدل میکند.فارغ از دلایل اجتماعی و فرامتنی، ویژگیها و خصلتهای شخصی و دلایل روانشناختی را هم نباید در این قصه فراموش کرد.مرتضی پاشایی داری یک «آن» و «سمپاتی» بود که قلبها را تسخیر میکرد و این قدرت شاید از جنس صدای او میآمد.
مرگ موسیقیایی
فارغ از همه اینها گاهی یک فرد به دلایل فراعقلی و متافیزیکی، محبوب و عزیز میشود.مرگ هر کس در اوج جوانی و آنهم بهواسطه هیولای به نام سرطان میتواند دردناک و غمانگیز باشد اما مرگ او صدادار بود و موسیقی و ترانه و صدای خودش این درام را به ملودرام و سپس به تراژدی بدل کرد.به گفته جیم کری اشکال زندگی واقعی این است که در لحظات حساس،موسیقی ندارد اما مرگ پاشایی بهعنوان آخرین رخداد زندگیاش واجد یک موسیقی حزنانگیز بود و همین مرگش را به یک موقعیت دراماتیک بدل کرده بود که البته با یک تراژدی به پایان میرسد.آنجا که میخواند…دل دنیا رو خون کردی که تو اینجوری رفتی.روحش شاد.