سینما مثبت: جشنواره فیلم فجر در سالهای اخیر بیش از آنکه محل نمایش فیلمهای سینمایی به مفهوم عام آن باشد، عرصهای برای رقابتهای تنگاتنگ جناحها و ارگانهای فعال در حوزه سینما بوده که با هدف کسب جوایز جشنواره، فیلمهای ضعیف و متوسط میسازند اما جریانهای رسانهای گسترده و قوی در کنار این آثار ایجاد میکنند تا بلکه با فضاسازیهای رسانهای بر نظر داوران برای دریافت جایزه تاثیر بگذارند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی اینترنتی خبری- تحلیلی سینمامثبت،فیلم سرهنگ ثریا از جدیدترین محصولات سازمان اوج در جشنواره فیلم فجر از آثاری است که جریان رسانهای قدرتمندی در حول و حوش آن است و به طور متناوب در رسانههای صوتی و تصویری و کاغذی و برخط نام آن به عنوان اثری درخشان و نام ژاله صامتی بازیگر آن به عنوان بازیگر لایق دریاف سیمرغ مطرح میشود. حضور خانوادههای نزدیک به شخصیت اصلی فیلم در زمان نمایش اثر در پردیس ملت و عکسهای متعددی که از واکنشهای احساسی آنها گرفته شد نیز جریان رسانهای دیگری است که در این روزها به شدت تقویت شده تا ثابت کند این فیلم اثری تاثیر گذار بوده است!
هر مادری ترحم برانگیز است اما
پیش از نمایش فیلم تصور اولیه این بود که با اثری متوسط به بالا مواجه خواهیم بود اما آنچه بر پرده سینما ظاهر شد، اثری طولانی و کشدار،داستانی قابل حدس، مطالب سطحی و شعاری،شخصیتهایی پُر از داد و هوار و صداهای نامفهوم با حداقلی از زیبایی شناسی تصویری است که صرفا در بخشهایی از فیلم که قهرمانها به رقص و پایکوبی میپردازند قابل تحمل است.
اولین سوالی که برای مخاطب پیش میآید این است که اولویت ساخت چنین آثاری را چه کسی تعیین میکند؟! جمعا چند خانواده ایرانی وجود دارند که فرزندان آنها در کمپ اشرف بوده و خانواده مایل به بازگشت آنها هستند؟ ۱۰۰ نفر؟ ۱۰۰۰ نفر؟۰۰۰/۱۰ هزار نفر؟ پاسخ به این سوال به عنوان مطالبهای رسانهای در این فضا ثبت میشود تا مشخص شود فیلمی چند میلیاردی برای چه جامعه هدف و چه طیفی از مخاطب تولید شده است؟ آیا عضوی از خانواده تصمیم گیرندگان درباره تولید این فیلم جزو سوژههای این فیلم است که تصویب و تولید چنین اثری قابل توجیه باشد؟
بدیهی است شخصیت «مادر» در هر شرایطی قابل احترام است. حتی زنی خیابانی که تن به فحشا میدهد، وقتی که در اثری مستند انگیزه خود را از این عمل «سیر کردن شکم فرزندانش» عنوان میکند قابل ترحم و احترام برانگیز میشود. اصلا اگر اوج سال دیگر فیلمی درباره مادرانی بسازند که فرزندانشان به دلیل تجاوز به زنان و دختران در معرض خطر اعدام قرار دارند و این مادران هر روز مقابل قوه قضائیه و زندان تجمع میکنند و درخواست لغو حکم اعدام فرزندانشان را دارند قطعا از همان دقایق اولیه دلمان به حال این مادران میسوزد و هزار و یک دلیل برای رفتار متجاوزانه آن افراد پیدا کرده و در دل خود آنها را تبرئه خواهیم کرد.حتی صدام حسین و بن لادن هم در کنار مادرانشان تصویری ترحم برانگیز دارند. حالا با این مقدمه چرا اوج باید درباره معدود مادرانی فیلم بسازد که فرزندان آنها در کمپ اشرف هستند و تمایلی به بازگشت به ایران هم ندارند؟
از آسپیران غیاث آبادی تا گروهبان ثریا
ژاله صامتی سال ۱۳۷۶ در فیلم آخرین نبرد نقش یکی از اعضای سازمان منافقین را ایفا کرده است و در سالهای اوج بازیگریاش بیشتر به خاطر ایفای نقش زنهای عامی و عادی جامعه مورد توجه بوده است. نمونه دم دستی آن سریال زیرخاکی است.در سرهنگ ثریا هم زنی عامی است که واقعا گروهبانی هم به او نمیآید چه برسد به سرهنگی! اگر او سرهنگ است پس «آسپیران غیاثآبادی» دایی جان ناپلئون باید فیلد مارشال باشد!از او چه تیزهوشی و ذکاوت خاصی میبینیم جز داد زدن و یک حس مادرانه غریزی؟ او از فرزندش «قبله»ای ساخته و حس مادری چنان کر و کورش کرده که چشم بر جنایات فرزند و اطرافیانش بسته و چون دیگر کسی را ندارد، این بُت را میپرستد و به دنبال وصال آن است و هر روز به سمت او نماز میگذارد.در جایی از فیلم هم دیالوگهایی را خطاب به فروشنده عراقی مطرح میکند که حرفهای او نیست و احتمالا دستخطی از «حاج آقا»یی از اوج را عینا بیان میکند!ثریا شخصیت کاریزما و جذابی هم ندارد!تصور کنید اگر این نقش توسط رویا تیموریان – با شکل و شمایل دفتری از آسمان- یا مهتاب کرامی – با شکل و شمایل سریال خاک سرخ- ایفا میشد یا مریلا زارعی در این نقش حاضر میشد و مثلا پیشینهای برایش خلق میشد که یکی از فرزندانش را در جنگ از دست داده و دیگری اسیر اشرف شده، قطعا امکانی برای درگیر شدن با شخصیت فراهم میشد اما در شمایل فعلی «گروهبان ثریا» بیشتر فردی متفرعن با حداقل درک و شعور به نظر میرسد که برای بازگرداندن فرزندی ناخلف اینگونه به دست و پا افتاده است.
نمایش چهرهای کاریزماتیک از سازمان منافقین
کارگردان جرات بردن دوربین به داخل کمپ اشرف و مواجهه مخاطب با ساکنان آن را ندارد. در دو مقطع هم که با فراریها مواجه میشویم یک مرتبه زنی است که فقط «من نمیدونم» بلد است و مرتبه دوم مردی گرسنه که اول میگوید غذای رژیم را نمیخورد و بعد میخورد! حتی چهره واضحی از مرد نمیبینیم.سازنده اثر ناتوان از اشراف بر کمپ اشرف و نمایش تناقضهای درونی سازمان مجاهدین و شرایط غیرانسانی حاکم بر آن است و از زاویه دیدی که انتخاب کرده فقط یک چیز از این کمپ دیده میشود: قدرت و اقتدار! با حضور شخصیت هانیه مخاطب تیزهوش حس میکند که کاسهای زیر نیم کاسه است. خرابکاریها نیز چندین مرتبه به وجود یک نفوذی نسبت داده میشود و در نهایت با پیوستن حماسی و مقتدرانه هانیه و داییاش به اشرفیها تیر خلاص به مخاطب زده میشود و این سوال در پس جیغ و دادهای ثریا در ذهن تماشاگر شکل میگیرد که: این چه سازمان و ایدئولوژی قدرتمندی است که همچنان پس از چهار دهه نسلهای رشد یافته در جامعه ایران را به خود جذب میکند؟ به این نکته هم دقت کنید که شخصیتهای جبهه گروهبان ثریا اغلب افرادی عامی و عادی و با لهجه هستند که هیچ کاریزمای خاصی ندارند. تمامی این جزئیات بیش از آنکه تصویر جهنمی اشرف را برای ما تداعی کند، برندینگ مسعود و مریم و پادگان اشرف را ذره ذره شکل میدهد.
انگیزه مبهم سازندگان
سوال مبهم همچنان انگیزه اوج از ساخت این فیلم است.مدیران اوج چه نسبتی با جامعه دارند و چگونه با فضای واقعی جامعه ارتباط برقرار میکنند؟ چرا راجع به مادران شهید فیلم نمیسازند؟ چرا درباره مهاجرت جوانان که معضل مهم جامعه ایران است فیلم نساختهاند؟ به چه دلیل درباره بیماران پروانهای اثری تولید نمیکنند؟ چرا دستاوردهای مثبت کشور را به تصویر نمیکشند؟ این همه غفلت برای چیست
حالا خودتان را جای مسعود و مریم بگذارید! اگر قرار بود فیلمی سفارش بدهید که مجددا برند شما را بازسازی و باز تعریف کند، اثری با مختصات گروهبان ثریا را تا چه اندازه پسند میکردید؟ عدهای آدمهای عادی و عادی و سطحی در مقابل مردان و زنانی که در راه آرمان خود حتی توجهی به خانواده و پیوندهای خونی هم ندارند؟!!!
سینما مثبت آماده انعکاس دیدگاههای افراد،سازمانها و نهادهایی است که نام آنها در این مطلب آمده است.
دیدگاهها 1