سینما مثبت: رضا استادی- برای کاری به آگاهی شاپور رفته بودم. اسفند ماه ۱۳۹۸ بود. آگاهی رفتهها میدانند پس از طی کردن مراحل دقیق بازرسی بدنی، ابتدا وارد سولهای بزرگ میشویم که دور تا دور آن اتاقکهایی است که با پارتیشن از فضای اصلی جدا شده و داخل آنها جناب سرهنگ و جناب سروانی نشسته و مسوول حوزهای خاص است.
به دنبال جناب سرهنگ مورد نظر در حال سرکشی به تک تک اتاقها بودم که ناگهان در اتاقکی با تعداد زیادی مراجعه کننده مواجه شدم. کنجکاوی خبرنگاری غلبه کرد بر کاری که برای آمده بودم. وسایل فراوانی داخل اتاق ریخته و آدمهایی چون ارواح سرگردان داخل اتاق در میان وسایل در جست و جو بودند. حدس زدم باند بزرگی از سارقان متلاشی شده و حالا اینها مالباختگان هستند در جست و جوی وسایل خود. نمونهاش را قبلا دیده بودم؛ بارها. وارد اتاق شدم تا کنجکاوی را تکمیل کنم. جماعت کلافه و کم حوصله با چهرههایی غمگین. برخی جعبه موبایل به دست میرفتند به دل وسایل عمدتا الکترونیکی چیده شده روی میز. از گوشی آیفون گرفته تا مک بوکهای نقرهای. دقیقتر شدم. نوت بوکها دفرمه بود و دل و روده برخی بیرون زده. حتما سارقان هنگام سرقت یا خشونت به خرج داده بودند یا موقع دستگیری مقاومت کرده بودند اما این محصولات فناورانه را تعقیب و گریز پلیسی به این روز نینداخته بود. ناگهان فهمیدم کنجکاوی خبرنگاری مرا به کجا آورده است: میان بستگان خانواده قربانیان هواپیمای اوکراینی بودم که تلاش میکردند از روی کاور گوشی و احیانا شماره سریال باقیمانده گوشی بستگان خود را تشخیص دهند. به یادم آمد خواهر زادهام در همان روزها در حال برگشت بود به کشوری که از آن برای سپری کردن تعطیلات آمده بود. قرار بود با همین پرواز اوکراین برگردد که… برنگشت. به دانش و اطلاعات و خاطرهها و هزار و یک مطلب ارزشمندی فکر کردم که با شلیک موشک در حافظه این گوشیها و نوت بوکها ماند و از بین رفت.به داغی که تا سالهای سال تازه خواهد بود و با چنین صحنههایی تا مدتها خانواده قربانیان را درگیر خواهد کرد. دوست داشتم روزی این مشاهده را در فیلمی کوتاه ثبت کنم. یادم رفت برای چه کاری به آگاهی آمده بودم.