نگاهی به چهار فیلم: یک شهروند کاملاً معمولی، جشن تولد، دلبری و آخرین بار کی سحر را دیدی؟
هنگامه قاضیانی را بهزحمت نیندازید
سینما مثبت:«ضد مخاطب» گونه جدیدی از سینما است که در چند سال اخیر رشد فراوانی در سینمای ایران داشته است. گاهی این فیلمها محصول تفکر «جشنواره پسند» سینماگر است و گاهی حاصل تفکر «مسئول پسند» که هر دو اینها به یک اندازه قابل نکوهش است.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی اینترنتی خبری ـ تحلیلی سینما مثبت، برج میلاد در روز سهشنبه 13 بهمنماه، شاهد نمایش چند نمونه از این محصولات بود. فیلمهایی که با مسئلهای به نام «مخاطب» بیگانهاند و پیش از آنکه بخواهند با قرار گرفتن در معادلات رایج اکران، رضایت تماشاگر را جلب و کسب درآمد کنند، از راههای دیگری به دنبال بازگشت سرمایه هستند.
فیلم نسبتاً خبرساز «یک شهروند کاملاً معمولی» ساخته مجید برزگر داستانی نسبتاً جذاب را بهصورتی کُند و لَخت روایت میکرد. فیلم داستان زندگی پیرمردی تنها است که روزمرگیهای خود را دارد و در مقطعی از قصه، به دختری جوان علاقهمند میشود. پایان بندی خوب و غافلگیر کننده اثر، مهمترین نکتهای است که از فیلم در ذهن میماند. اگر این اثر سینمایی با دور تُند دیده شود، میتواند جذاب و دیدنی باشد اما تماشای آن بهصورت معمول، در بخشهایی از فیلم مخاطب را حسابی توی چُرت فرومیبرد.
جشن تولدی به شیوه بازیهای رایانهای
«جشن تولد» ساخته عباس لاجوردی هم یکی دیگر از آثاری است که در معادله «مخاطب و سینما» جایگاهی ندارد. نهادهای مختلفی هستند که صرفاً فیلم را برای خوشآیند مسئولان میسازند و کاری به نحوه برقراری ارتباط مخاطب با اثر ندارند. بیجهت هم اصرار به حضور فیلم در جشنواره دارند و تصور میکنند این مسئله یک مزیت برای فیلم آنها محسوب میشود اما نمیدانند وقتی فیلمی در دقایق آغازین خود، شاهد حجم فراوانی از خروج تماشاگر از سالن باشد، این مسئله تبدیل به ضدتبلیغی بزرگ برای آن اثر میشود و این اتفاق دقیقا همان چیزی است که برای فیلم «جشن تولد» رخ داد. سازمانها و نهادهای باتجربه ای مانند «انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس» وقتی وارد عرصه تولید فیلم سینمایی میشوند، باید الزامهای آن را در نظر بگیرند. چند سال قبل «قلادههای طلا» از سوی این تشکل در سینمای ایران تولید شد که اثر قابل قبول و مهمی بود اما در فیلم «جشن تولد» گویی صرفاً ساخت فیلم و عمل به تکلیف، مهم بوده و سیاستگذاران ساخت این اثر، توجهی به مسئله «تماشاگر» نداشتهاند.
قصه فیلم در سوریه اتفاق میافتد و در حاشیه جشن تولد یک خانواده، با حمله تکفیریها شهر به هم میریزد و در نهایت چند تن از اعضای خانواده کشته میشوند. از مقطعی به بعد هم، با ورود دو شخصیت ایرانی به داستان، تلاش این دو نفر برای نجات خانواده سوری و رساندن آنها به حرم حضرت زینب (س) به تصویر کشیده میشود.
ساختار قصه فیلم شبیه بازیهای رایانهای است که در آن باید قهرمانها از نقطهای به نقطه دیگر بروند. برای فضاسازی نیز زحمت زیادی کشیده شده و کل فیلم در منطقهای جنگ زده به تصویر کشیده شده تا باورپذیر باشد. فیلم از بازیگران بومی بهره گرفته تا حلقه باورپذیری را تکمیل کند اما این بازیگران بهواسطه بازیهای خشک و غیرقابل انعطاف، امکآنهمراهی مخاطب با فیلم را سلب میکنند. در نقطه مقابل، «علی رام نورایی» و «احمد کاوری» بهعنوان بازیگران ایرانی، بهتر از بازیگران بومی ایفای نقش میکنند و بازی قابلباورتری دارند.
سازندگان فیلم چهرهای زمخت و اغراقشده از شخصیتهای تکفیری ارائه کردهاند که البته مطابق با واقعیت است اما لازم نیست برای نمایش چهرهای کریه، حتماً ریش و موی بلند برای او درست کرد. ضمن آنکه فیلم سینمایی، با فیلمهای بلوتوث موبایلی هم تفاوت دارد و نیاز نیست حجم فراوانی از کشت و کشتار و اعدام کودکان و ضجه بچهها را در فیلم گنجاند تا ثابت کرد تکفیریها آدمهای بدی هستند. سینما گاهی با «یک تصویر» میتواند عمقی از مطلب را به تماشاگر منتقل کند و گاه با حجم فراوان تصویر میتواند او را از هر چیزی «دلزده» نماید.
«جشن تولد» تا بخشهای پایانی اثری است که میتوان با بخشهایی از آن ارتباط برقرار کرد اما قرار دادن سرود در پایان فیلمی سینمایی، مشخص نیست محصول کدام ذهن نابغه بوده است! حداقل اگر قرار بر چنین کاری است، میتوان از سرودهای بهتری استفاده نکرد، نه این سرود کودکانه و تا این اندازه مستقیم گو!
محصولی از خط تولید کمپانی «سیمای مهر»
گنجاندن دو فیلم با مضمونی ارزشی در جدول برنامههای جشنواره و آنهم بهصورت پشت سر هم، کار اشتباهی است. تجربه نشان داده مخاطبان جشنواره نسبت به فیلمهای شعاری همواره واکنشی منفی نشان میدهند و این مسئله، شأن و منزلت چنین آثاری را خدشهدار میکند. فیلم دلبری ساخته سید جواد اشکذری که چند سال قبل اثر ارزشمند «خانهای کنار ابرها» را از دیدیم، قصه زنی ـ با بازی هنگامه قاضیانی ـ را روایت میکند که همسر جانبازش در شبی که عروسی یکی از بستگان است به شهادت میرسد. فیلم تصویری از شخصیت جانباز نشان نمیدهد و این نکته مهمترین تعلیق فیلم است. «سید محمود رضوی» تهیهکننده این فیلم از سینماگرانی است که حضورش در مرحله ساخت اثر و بر محتوا تعیینکننده است و این نکته سبب شده این فیلم هم در ادامه محصولات کمپانی «سیمای مهر»، با محوریت افراد خوب، متدین و مذهبی جامعه ساخته شود و دفاعیهای از آنها باشد، در مقابل افرادی که تصور میکنند آدمهای مذهبی، زندگی اشرافی و تجملگرایی دارند و…. اما این دفاعیه ازنظر ساختاری بیشتر مناسب «رادیو» است و با قالب سینما تناسب ندارد و بیجهت هنگامه قاضیانی بهزحمت افتاده تا بازی حسی و خوب از خودش ارائه کند.
در فیلم همهچیز خوب و مثبت است و هیچ نکته منفی در رفتار و سکنات شخصیتها وجود ندارد. فیلم بهشدت یادآور «هیوا» ساخته مرحوم رسول ملاقلی پور است. قصه هم از چهارچوب خانه این جانباز بیرون نمیآید و مواجه آنها با زندگی واقعی را مشاهده نمیکنیم. لحن فیلم هم تناسبی با زمانه فعلی ندارد اما اگر قصه در دهه 60 و در همان سالهای جنگ رخ میداد، قطعاً باورپذیری بیشتری را در اثر شاهد بودیم.
آخرین بار کی فیلم داستانگو دیدید؟
فرزاد موتمن کارگردان پُرکاری است و همه ساختههایش از یک استاندارد کلی برخوردار هستند. سینمای او متکی به داستان و بازیگر است و این ویژگی، بخش مهمی از سینما در شرایط امروز است که اغلب از سوی فیلمسازان فراموش میشود. وقتی فیلمی این دو عنصر را داشته باشد، بخش عمدهای از ماجرا حل میشود. آخرین بار کی سحر را دیدی؟ داستان گمشدن دختری است که پیگیری کارآگاه پلیس برای پیدا کردن سرنخی از او، به کشف نکات مهمی منجر میشود. فیلم روایتی کاملاً داستانگو دارد. حضور داستانی فرعی در کنار این قصه و نیز شخصیتپردازیهای ملموس و توجه به نکات اجتماعی ویژگی مهم آخرین ساخته موت من است. هرچند فیلم در مرحله ساخت دچار حواشی متعددی شد اما از جشنواره سربلند بیرون آمده و تا اینجا، یکی از فیلمهای خوبی است که در گیشه هم میتواند نتیجه بگیرد.