مديراني كه با بيخبري و ندانمكاري و بيتجربگي، چون كبك سر خود را زير برف كردهاند، همين چند سالن محدود را به انحصار چند تن درآوردهاند و با اين كار خود علنا و عملا صدها گروه حرفهيي، خبره و كارگردانان بسيار تواناتر از آن چند سوگلي را نديد ميگيرند و تخم بدبيني، نفاق و اعتراض ميان هزاران هنرمند تئاتر و دوستداران آنها ميپراكنند!
سینماپلاس خواستار ارائه پاسخی مستدل از سوی مدیران تئاتری به گلایه های قطب الدین صادقی است
سوگلی های مدیران، سالنهای تئاتری را از آن خود کرده اند!
سینماپلاس: مدتهاست بسیاری از چهره های تئاتری از تبعیض در اختصاص سالن به گروه های مختلف گلایه دارند و جالب اینجاست که با تغییر مدیریتها نیز نه تنها از این تبعیضها کاسته نمیشود بلکه فقط جای آدمهای برخوردار از امتیاز عوض میشود و مشکل اصلی تئاتر که عدم توزیع عادلانه سالن است باز هم باقی میماند. به گزارش سینماپلاس قطب الدین صادقی چهره پیشکسوت تئاتر به همین بهانه یادداشتی خواندنی را برای “اعتماد” نگاشته و با ذکر مثال از موارد این تبعیض در ماههای اخیر به شدت عملکرد مدیران تئاتری را به نقد کشیده است. سینماپلاس متن کامل این یادداشت را ارائه کرده است.
تبعیض آشکار
يكي از بيتدبيريهاي مديران تازه كه سرچشمه نااميديهاي روزافزون جامعه تئاتري ما در ماههاي اخير شده است، تبعيض آشكار و بيعدالتي بسيار تلخي است كه در توزيع بودجه و امكانات محدود تالارهاي اندك تهران صورت ميگيرد. بهطوري كه چند سوگلي با روابط، مناسبات و دوستان خاصي كه دارند سكاندار اصلي و ساكنان هميشگي چند سالن محدود تهران شدهاند و صدها گروه با خشم و ناباوري از دور نظارهگر اين بلبشو ناشي از مديريت پر از انحصار و اشتباه و ندانمكاري هستند؛ مديريتي كه نه جامعيت در نگاه دارد و نه بلوغ در انديشه! و همه اينها شايد ناشي از تداخل ناصواب امر فرهنگ با ايدئولوژي است كه در «جامعه دانايي» كشورهاي مترقي جهان، از تداخل آنها، بهعنوان يك اصل بزرگ، هميشه پرهيز ميكنند!
در اينجا ذكر چند نمونه خالي از لطف نخواهد بود:
-چند سالي است تالار فردوسي (از روز تاسيس آن) به طور مادامالعمر، ملك طلق يك نفر و آثار او شده است.
– ديگري تا شب عيد دو ماه در تماشاخانه ايرانشهر نمايشي بر صحنه داشت و بلافاصله (استراحت نكرده) از فروردين به مدت دو ماه در سالن اصلي تئاتر شهر نمايشي ديگر به صحنه برد.
— و كارگردان ديگري كه به ظاهر ساكن آلمان است اما هماكنون به طور همزمان هم در تئاتر فرهنگسراي نياوران نمايش «سيستم گرون هلم» را بر صحنه دارد و هم در سالن سايه نمايش «پوزه چرمي» را.
– سومي كه در دو ماه بهار امسال در سالن اصلي فرهنگسراي نياوران، نهتنها نمايشي تكراري (خشكسالي و دروغ) را به صحنه برد، بلكه بلافاصله كاري ديگر در همان سالن به اجرا گذاشت (بيست و پنج)! و تازه به اين هم بسنده نكرد و به طور همزمان در تالار چهارسوي تئاتر شهر (هيولاخواني) و در تماشاخانه ايرانشهر نمايش تكراري (دل سنگ) را به صحنه برد يعني ايشان هماكنون و به طور همزمان سه سالن عمده تئاتر تهران را اشغال كرده و با يك گروه، سه نمايش جداگانه در يك زمان بر صحنه دارد!
– مورد چهارم كه از همه منحصر بهفردتر است، داستان آدمي است كه اصرار عجيبي دارد خود را مانند چهرههاي سياسي – تاريخي آرايش كند اما مجموعه آثارش در يك تبعيد ذهني خودخواسته، ملغمهيي است از نمايشهاي تخيلي عربي و رمانهاي خارجي! ايشان از دهه فجر تاكنون، در فاصله پنج ماه، در پنج سالن، پنج نمايش به صحنه برده است: يعني علاوه بر آن كه نويسنده و كارگردان ميانپردههاي مراسم اختتاميه جشنواره فجر بود، در تالارحافظ (آرش ساد)، در تالار وحدت (روزهاي آخر اسفند) و هماينك در سالن اصلي تئاتر شهر نمايش (ترانههاي محلي) را اجرا ميكند. علاوه بر اينها اثري هم در بهار امسال در تالار حركت به نمايش گذاشت و اخيرا هم در فرهنگسراي نياوران و سالن اصلي تئاتر شهر دو «نمايشنامهخواني» داشتهاند. جسارتا پيشنهاد نگارنده اين سطور اين است كه در اين يكي، دو ماه باقيمانده تابستان تا فرصت هست، مديران محترم هنري مقدمات چند كار نمايشي همزمان در تالارهاي سنگلج، محراب، هنر و مولوي هم برايشان فراهم آورند تا خداي نكرده ايشان با خشم و حسرتي اپوزيسيوني دوباره ايران را ترك نكنند!
مدیرانی که سر خود را زیر برف کرده اند
شخصا هيچ ايرادي به خلاقيت، آرزوها و حتي جاهطلبيهاي طلبكارانه برخي هنرمندان نميگيرم و حتي به فرصتطلبي و سودجويي آشكار بعضي از اين افراد(بليت نمايش روزهاي آخر اسفند مثلا 75 هزار تومان بود!) ندارم، بلكه روي سخنم با مديراني است كه با بيخبري و ندانمكاري و بيتجربگي، چون كبك سر خود را زير برف كردهاند، همين چند سالن محدود را به انحصار چند تن درآوردهاند و با اين كار خود علنا و عملا صدها گروه حرفهيي، خبره و كارگردانان بسيار تواناتر از آن چند سوگلي را نديد ميگيرند و تخم بدبيني، نفاق و اعتراض ميان هزاران هنرمند تئاتر و دوستداران آنها ميپراكنند! آقايان قطعا بهتر از من ميدانند كه نيرومندترين فرضيه براي وقوع «انقلاب» تبعيض است نه فقر زيرا مثل مشهوري داريم كه ميگويد: 10 نفر گرسنه در يك مكان ميتوانند دستهجمعي گرسنگي را تاب آورند اما اگر پاي يك دست چلوكباب به ميان آيد و قرار باشد تنها يك تن آن را بخورد، آن 9 تن ديگر آرام نمينشينند و سر به طغيان برخواهند داشت!
توضیح دهید لطفا
آقايان لطفا توضيح دهند در اين شرايط و با اين همه فشار، كمبود و محروميت، با چه منطق، برنامه، معيار، شناخت و ضرورتي به اين نتيجه رسيدهاند كه تنها چند تن خاصاند كه شايسته خوردن چلوكباباند؟ اعتراف كنيم – دستكم در هنر – تدبير و اميد معناي ديگري دارد!
پایان مطلب/