سینما مثبت: «پخش مجدد سریال های تلویزیونی قدیمی از شبکه هایی مانند آی فیلم، فرصت مناسبی برای تجدید خاطره با آثار قدیمی تلویزیون است.» چنین تعبیری درباره سریالی مانند پس از باران صدق می کند اما درباره سریالی مانند کیمیا، پخش مجدد این اثر، بیننده را با عمق ظلم و جفایی که می تواند در قالب یک اثر نمایشی به مخاطب ارائه کند آشنا می نماید.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی اینترنتی خبری ـ تحلیلی سینما مثبت، در سال های اخیر ساخت سریال های تاریخی و اصطلاحا چند ده قسمتی که با عناوینی همچون: فاخر، بیگ پروداکشن و… تعریف می شود در انحصار عده خاصی از کارگردان ها و تهیه کنندگان قرار گرفته است. سریال کیمیا یکی از این آثار تلویزیونی است که اولین بار مهر سال 1394 از تلویزیون پخش شد. سریالی که می توان آن را در یک کلام «قصه وصل ها» دانست. این مسئله در فصل پایانی سریال به شدت مشهود است و البته آنقدر ضعیف و پُرتناقض که کمتر حس مثبتی را در مخاطب ایجاد نمی کند. کیمیا در زمان حال که با یک فلاش فوروارد 23 ساله رخ می دهد ـ که این هم در نوع خود عجیب و غریب و در تلویزیون بی مانند است ـ صاحب خانواده ای است که یک فرزندش پزشک است که مهم ترین چالش او با زنش، علاقه پزشک به رفتن به مناطق محروم و اردوهای جهادی است که البته در پایان همسرش با او همراه می شود. فرزند دیگر کیمیا المپیادی است و همسرش هم قاضی برجسته دادگستری است. خود کیمیا هم مدیر یک دبیرستان شده و به واسطه نوشتن کتاب خاطراتش حسابی در اوج شهرت است.
آدم های عادیِ به فنا رفته
در نقطه مقابل کیمیا، همه افراد دیگر که به نوعی جزو جامعه عادی ایران هستند در بیچارگی و پریشانی هستند. از شهریار که ساکن خارج از کشور شده و در نهایت پس از جستن از زندانی شدن در ایران، در فرانسه به زندان می رود تا همسایه سابق که فرزندش زندان است و فامیل کیمیا که نمایشگاه اتوموبیل دارد اما آدم مال مردم خوری است و…
البته خانواده همه چیز تمام کیمیا پُر از خصلت های عجیب و متناقض است. مثلا در خانه دوبلکس ویلایی شمال شهر زندگی می کنند اما شوهر خانواده برای تردد بین دفتر کارش با منزل در زمانی که اتوموبیلش خراب شده به جای آژانس از تاکسی استفاده می کند! خود شخصیت این قاضی محل ایراد و سوال های عجیب است. یک قاضی که به جای آنکه در محل کارش نمایش داده شود، بی هیچ دلیل منطقی در دفتر کارش در خارج از سیستم قضایی نمایش داده می شود، یک قاضی که جلسات رسیدگی دادگاهش ساعت 3 بعد از ظهر برگزار می شود که امری غیرممکن در سیستم قضایی است. همین آقای قاضی وقتی با مشکل مواجه می شود، به جای آنکه سراغ قانون برود خودش دست به کار می شود و در هر موقعیتی که بتواند، از استفاده شخصی از مسائل قانونی دریغ نمی کند. مثلا در جایی برای یافتن آزاده دستور می دهد اطلاعات تمام هتل های تهران در اختیارش قرار بگیرد! در بخش های قبلی سریال هم پدر کیمیا برای یافتن مسعود دستور می دهد کل مرزها را زیر نظر بگیرند! حالا با کدام شکایت و حکم قضایی؟! مشخص نیست و اصلا مگر آرش، مسعود رجوی است که خروج او از کشور اینگونه کل سیستم های انتظامی و نظامی و اطلاعاتی را سرخط کند؟
در زمان حال این قاضی خوب به عروسش کلید آپارتمان هدیه می دهد و معلوم نیست این درآمد از کجا به دست آمده و شغل قضاوت چه حقوق نامشخصی دارد که قاضی بتواند علاوه بر داشتن یک خانه دوبلکس، به عروسش آپارتمان هدیه دهد؟! اینجاست که شاخک های حسی مخاطب تحریک شده و متوجه می شود اساسا این سریال نه روایتگر زندگی مردم عادی و معمولی بلکه راوی زندگی آدم های به اصطلاح «وصل» به سیستم است که همه امکانات در اختیار آنهاست اما حتی در روایت این زندگی هم سازندگان سریال اندکی ذوق و سلیقه به خرج نداده اند. مثلا پدر و مادر وقتی به ملاقات عروسشان در بیمارستان می روند در کمال بد سلیقگی برایش گُل و شیرینی می خرند که امری عجیب در چنین مناسباتی است. سازندگان سریال برای نمایش رفت و آمد به خارج از کشور به تعدادی زن بی حجاب بسنده کرده و حتی در بخشی که کیمیا به خارج می شود، از نمایش یک صحنه فرودگاه دریغ کرده اند. پیشتر و در قسمت های قبلی حتی نکرده اند تغییری در گریم آرش ایجاد کنند. آرش در طی سه دهه زندگی اش با یک شکل تصویر شده است و حتی زندان هم باعث نمی شود مدل ریش و مویش تغییر کند و صرفا یک کلاه و شال گردن به او اضافه می شود.
شخصیت های سریال، از پَت و مَت تا استیو جابز!
اینها در کنار صدها ایراد منطقی ریز و درشت، کیمیا را به ملغمه ای از اتفاق های بی پشتوانه داستانی تبدیل می کند که حتی روی پاورقی های دهه چهل را هم سفید می کند. سریال به گونه ای نمایش داده شده که گویی هیچ کدام از سازندگان سریال تجربه شخصی و زیست اجتماعی نداشته اند تا اقدام به تطبیق حداقلی سریال با واقعیت کنند. مثلا به یاد بیاورید که جایی کیمیا به دفتر وکیل ـ با بازی مهدی پاکدل ـ می آید و با حضور اتفاقی در آن محل متوجه همه واقعیت ها می شود. رفتار احمقانه آرش و خواهرش هنگام ربودن آزاداه را به خاطر بیاورید و اصلا این شخصیت آرش که سال ها در خارج زندگی کرده و احتمالا با آن ظاهر الویس گونه اش با دهها و صدها زن و دختر ارتباط داشته چرا باید اینگونه در مقابل دختری معمولی مثل کیمیا احساس ضعف کند؟چرا باید نسبت به فرزند شخصی دیگر اینگونه احساس وابستگی افراطی کند؟ بخش های دیگر سریال را به یاد بیاورید جایی که پدر روز اول جنگ از آن سوی مرز به خرمشهر برمی گردد و به راحتی از مرز عبور می کند و جوری مو و ریش بلندش را خودش اصلاح می کند که آرایشگر حرفه ای نمی تواند! برادر کیمیا را به یاد بیاورید که ناگهان در روزهای اول جنگ به یک آر.پی.جی زن حرفه ای تبدیل می شود و پس از اسارت هم در میانه داستان آزاد می شود!
این تناقض ها در رفتار شخصیت ها باعث شده شخصیت های سریال بین پَت و مَت و استیو جابز در نوسان باشند، یعنی محدوده ای از یک خِنگ مطلق تا یک هوش بالا!!!
تکرار ایده های آثار احمد رضا درویش در کیمیا
نکته پایانی اینکه سریال کیمیا چیست جز مغلمه ای کم جان از ایده های درخشانی که پیشتر در فیلم های شاخص دیده شده است؟ ایده درگیری بر سر یک بچه و همچنین نام سریال و حتی ایده جابجایی طلاها که از آثار احمد رضا درویش اقتباس شده است. ماجرای تحول یک دختر و سپس انتخاب پوشش چادر هم که بارها و بارها تکرار شده است فقط اینبار این قصه های تکراری و نخ نما شده در حجم بیشتری از اتوموبیل های عتیقه و آکساسوارهای قدیمی پیچ و تاب داده شده تا تعداد بیشتری از قسمت های یک سریال ضعیف و آبکی ساخته شود که تماشایش فقط آه و افسوس بابت سرمایه های تلف شده را به دنبال دارد.
سینما مثبت آماده انعکاس دیدگاه های دست اندرکاران سریال کیمیا یا تلویزیون درباره این مطلب است.