چگونه پدر فرهادی فهمید «اصغرش» سیگاری است؟! + عکس
سینما مثبت: همزمان با برگزاری شانزدهمین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاریها، «رضا استادی» روزنامه نگار حوزه فرهنگ و رسانه با انتشار یادداشتی در روزنامه قدس، خاطرهای از مواجهه با اصغر فرهادی در زمان ساخت اولین فیلم سینماییاش را منتشر کرد.
اصغر فرهادی در پشت صحنه فیلم رقص در غبار ـ عکاس: مسعود اشتری
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی اینترنتی خبری ـ تحلیلی سینما مثبت، متن این یادداشت به شرح زیر است:
سال 1381 «اصغر فرهادی» تنها کارگردان اسکاری و از معدود فیلمسازان بهمعنی واقعی «بینالمللی» سینمای ایران ساخت اولین فیلم سینمایی خود را بعد از چند پروژه موفق تلویزیونی آغاز کرده بود. فیلمی اجتماعی به نام «رقص در غبار» که بخشهایی از قصهاش در شهرستان میبد یزد مقابل دوربین میرفت.
اگر فیلم را دیده باشید، حتماً صحنههایی که در آن فرامرز قریبیان را بههمراه جوان اول فیلم مشغول مارگیری در محیطی بیابانی هستند، بهخاطر دارید. این صحنهها در بیابانهای روستایی زرتشتی در اطراف میبد مقابل دوربین رفته است. «ایرج تقیپور» تهیهکننده فیلم بود که بهواسطه کار خبری در روزنامه جامجم با او سلام و علیکی پیدا کرده بودم. انشاءالله سالهای سال سلامت و برقرار باشد. با هماهنگی او بههمراه «همایون اسعدیان» که جزو شرکای فیلم بود، روزی به میبد رفتیم و دو روزی ماندم و گزارش پشت صحنه جذابی تهیه کردم که در همان سالها در روزنامه جامجم منتشر شد. آنموقع برای خودمان در جامجم پادشاهی میکردیم! از این خبرها نبود که مطلب را پیش از چاپ به کسی نشان دهیم و تأییدیه بگیریم. در بخشی از گزارش در توصیف پشت صحنه فیلم، به فرهادی اشاره کرده بودم که سیگار نازکی گوشه لبش است و با دقت صحنه را نظاره میکند و خلاصه از این حرفها که در «گزارش پشت صحنه» های اینچنینی معمول است که مثلاً مینویسند: «همه سخت کار میکردند و با آرامش بههم لبخند میزدند.»
چندماه بعد و در زمان نمایش فیلم به فرهادی زنگ زدم تا با او مصاحبهای انجام دهم. با همان لحن صمیمی و دوستانهاش قبول کرد و گفت: «با اون گزارش قبلی کاری کردی که پدرم از دستم ناراحت شد!». طبق معمول چنین موقعیتهایی گفتم: «ای بابا! چرا آخه؟ مگه چی شده؟»، فرهادی گفت: «توی گزارش نوشته بودی پشت صحنه سیگار دستم بوده، توی پشت صحنه فیلم. اقوام و آشنایان گزارش رو خوانده بودند و به پدرم نشان دادند. آن بخشی که درباره سیگار بود را هم نشان دادند و پدرم که تا آن زمان نمیدانسته من سیگاری هستم، زنگ زده به من که: «اصغر! چیکار کردی؟! کار سیگار کشیدنت به جایی رسیده که تو روزنامهها دربارهاش مینویسن؟!»
چهارده پانزده سال قبل روزنامهها ضریب نفوذ بالایی داشتند و یک خط مطلب میتوانست چنین واکنشهایی را ایجاد کند. آن موقع حتی در شهر کوچکی مانند «سده» محل سکونت خانواده فرهادی، مردم روزنامه میخواندند. خبرنگارها در روزنامهها کار میکردند و مطالب خوب مینوشتند. برای یک صفحه مطلب هم سهروز میرفتند شهرستان. از پشتمیز نشینی و تلگرامبازی هم خبری نبود. ضمناً کسی هم نامردی نمیکرد و همکارش را دق نمیداد.