به گزارش وب سایت خبری ـ تحلیلی سینماپلاس، وی که مدتی خارج از کشور بوده و دیروز صبح به ایران بازگشته، می نویسد: صبح، نزديك هاي ساعت يازده ونيم،پروازم به زمين نشست…همسفر ها كف زدند براي مهارت آقاي خلبان….شايد هم از ذوق زنده به وطن رسيدن،سقوط نكردن…هول و با عجله،طبق عادت،انگار كه همه مان هزار كار نكرده داشته باشيم،مي دويديم سمت خروجي ها…توي صف،چشم همه به ال سي دي هاي فرودگاه خشك شد…چند دقيقه پيش از آن،هواپيمايي به مقصد طبس،فرو افتاده بود از آسمان تهران …عجله از ياد همه رفت،تو گويي پاهايمان مال خودمان نباشد… وا رفته بوديم …مسافران هواپيماي سپاهان به مقصد طبس،فرصت نيافتند تا براي مهارت خلبان پرواز شان، براي زنده ماندنشان…كف بزنند….نمي دانيم،هيچكداممان نميدانيم اين داغ را كجاي دلمان بگذاريم…اين داغ ها را كجاي جانمان بنشانيم …يادم مي افتد به شعر بامداد…ما،نوبت خويش را انتظار مي كشيم،بي هيچ خنده اي!