پاسخ امیر قادری به بهروز افخمی:
دوران انگ زدن به نهادهای خصوصی گذشته
سینما مثبت: جر و بحث کلامی میان «امیر قادری» مدیر مسوول سایت کافه سینما با «بهروز افخمی» کارگردان سینما و تلویزیون روز گذشته با انتشار یادداشتی از افخمی در رسانهها وارد مرحله جدیدی شد. در این مطلب افخمی اتهامهایی را به این سایت خصوصی سینمایی وارد کرده و کافه سینما هم ضمن انتشار این یادداشت، پاسخ مدیر مسوول خود به اظهارات افخمی را درج کرده است.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی اینترنتی خبری ـ تحلیلی سینما مثبت، متن این دو یادداشت به نقل از کافه سینما به شرح زیر است.
درباره یک سایت زرد یا صورتی یا قرمز یا قهوهای
بهروز افخمی: آقای امیر قادری!
پنج، شش سال پیش در روزهایی که محسن مخملباف داشت برای کسب مقام ریاست جمهوری در رژیم بعد از جمهوری اسلامی نرمش میکرد و طناب میزد و توی صدای آمریکا به آمریکاییها مشورت میداد نوشتهای از او به دستم رسید. در آن نوشته یکی از بزرگان مملکت که اتفاقاً به پاکدستی و احتیاط مفرط در مسائل مالی شناخته شده به اسراف و بیبند و باری مالی متهم شده بود و از جمله به اینکه هر وقت میخواهد به مسافرت برود پیشاپیش اسبهای گرانقیمتش را با هواپیما به همان منطقه میفرستند تا اگر هوس کرد سوارشان شود.
مخملباف مخصوصاً تاکید کرده بود که این اطلاعات محرمانه را بعضی از دوستان قدیمیاش در سپاه که هم ناراضیاند و هم هنوز مقامات بلند امنیتی دارند از میان اسناد طبقهبندی شده بیرون کشیده و از کشور خارج کرده به او رساندهاند.
نوشته مخملباف اما یک اشکال کوچک املایی داشت که با همه کوچکی بدجوری رسواکننده بود و نشان میداد ادعای او در مورد مستنداتش راست نیست. مخملباف در طول نوشتهاش چندین بار از جت فالکن نام برده بود که چطور برای ریخت و پاش و چه و چه مورد سوءاستفاده فلانی و فلانی قرار گرفته اما از قضا همه جا جت فالکن را فالکوم نوشته بود. این اشتباه املایی البته برای مخملباف که به هر حال نویسنده معتبری است و گذشته از فیلمنامهنویسی در مقالهنویسی و داستاننویسی هم سابقه قابل توجهی دارد قبیح بود به خصوص که نشان میداد او در طول چندین سال زندگی در خارج از کشور و بلغور کردن جملات انگلیسی روزمره نتوانسته زبان یاد بگیرد و نتوانسته بفهمد یا حدس بزند که فالکن (به معنی عقاب) برای نام یک شرکت هواپیماسازی مناسبتر از فالکوم است که در زبان انگلیسی هیچ معنایی ندارد.
اما همین غلط املایی شرمساری بزرگتری را برای مخملباف فراهم میکرد زیرا نشان میداد که او برخلاف ادعایش سند محرمانهای در اختیار ندارد که اگر داشت لابد حداقل خودش خوانده بود و از خواندن آن سند فهمیده بود آنچه تا حالا «فالکوم» شنیده در واقع فالکن است. رسوایی اصلی از دروغگویی مخملباف و کوشش او برای فریب هوادارانش میآمد و اشخاص زیرک را هوشیار میکرد و نشان میداد نویسنده برای رسیدن به هدف از هر وسیلهای استفاده میکند و برای خلایق و اخلاق حرمتی قائل نیست.
این نکته از آن آوردم که به شما حالی کنم چطور گاهی یک میم ظاهراً ناقابل که به خطا جای نون نشسته باشد میتواند اعتبار آدمی را پیش مردم با فراست ویران و حتی ناراستی و آلودگیهای اخلاقی او را هویدا کند اما مبادا خیال کنید خواستهام محسن مخملباف را با شما مقایسه کنم. محسن مخملباف صرفنظر از آنکه ممکن است گوش سنگینی داشته باشد و فالکن را همیشه فالکوم شنیده باشد و شاید بعضی وقتها دروغ هم بگوید (که او را از لحاظ سیاسی غیرقابل اعتماد میکند) به هر حال اعتبار ادبی و هنری دارد و داستانپرداز ماهری است. او اصلاً با شما تفاوت طبقاتی دارد چون هرچه باشد از طایفه داستانپردازان و فیلمسازان است گیرم که شاید گاهی سعی میکند داستانهایش را به جای واقعیت به مردم بفروشد.
اما شما با عرض معذرت، گلاب به رویتان، پاپاراتزی کمسوادی هستید که در چند سال اخیر موفق شده شهرت سزایی در عرصههای وسیع دروغ و جعل و پاچهخواری و دهندریدگی به هم برساند. نه! شما به هیچوجه در سطح مخملباف نیستید. او شاید فالکن را فالکوم شنیده باشد اما شما انگلیسی را از رو و با صدای بلند نمیتوانید بخوانید. مثلاً چند روز پیش یادداشتی از شما در روزنامه هفت صبح خواندم که توش به تفصیل پاچهخواری هیلاری رادم کلینتون را کرده بودید اما رادم میان او را «رادهام» نوشته بودید. این یعنی شما اسم آن زن ناقص عقل را هیچوقت در تلفظ انگلیسی نشنیدهاید یا اگر شنیدهاید نفهمیدهاید و از روی جلد کتاب هم نتوانستهاید درست بخوانید. نه خیر جناب! شما تا زانوی مخملباف هم نمیرسید. در حالی که او برای هدفی مثل نشستن روی صندلی رئیسجمهور دروغ پردازی میکند شما در آرزوی نشستن روی صندلی محمود گبرلو در برنامه تلویزیونی هفت بال بال میزنید و هرچند روز یک دروغ جدید میسازید و در حالی که مخملباف ده پانزده فیلم ساخته که سه چهار تاش واقعاً خوب است شما یک سایت زرد (زرد غلیظ، زرد مایل به قهوهای) ساختهاید که توش کفش پاشنه بلند میفروشید و برای هیلاری «رادهام» کلینتون سینه چاک میکنید و به سینهٔچاک خود افتخار میکنید.
پاپاراتزی هم البته مراتب و درجات دارد. شما پاپاراتزی مجانی هستید یعنی به مفت کلیک میشوید و آخرین اوضاع و احوال لباس و آرایش سلبریتیها را در اختیار میگذارید و اگر احیاناً آرایش نداشته باشند آن را هم با دقت و امانتداری به اطلاع مشتریان میرسانید. عیبی ندارد! پاپاراتزی هم جزء ریزهخواران طبیعی صنعت سرگرمی است اما باید حد خودش را بداند و سر جای خودش بنشیند. شما که خوب میدانید هیچ آمادگی و استعدادی برای فهم مسائل سیاست و اقتصاد کلان ندارید چرا پا را از گلیم قرمز یا صورتی خودتان بیرون گذاشته و درباره ایدئولوژی یا مثلاً اقتصاد آزاد حرف زیادی میزنید؟ واقعاً مخاطبین خودتان را تا این حد احمق فرض کردهاید که احتمال میدهید حرفهای شما را در باب سیاست کلان و اقتصاد کلان جدی بگیرند و بخوانند؟ شما به تقلید طوطیوار از من، فیلمسازان ایدئولوژیک را طعن میکنید و بعد کمکم باورتان میشود که معنی این طعن را میفهمید و حتی خود من را ایدئولوژیک خطاب میکنید و در همان حال نئولیبرالیسم را ایدئولوژی «دوران تازه» مینامید و همه روشنفکران را به تغییر گفتمان از ایدئولوژیهای دیگر به نئولیبرالیسم دعوت میکنید. شما باعث شرمساری من هستید چون با تعبیرات و اصطلاحات من هذیانگویی میکنید. مثلاً تعبیر «دولت نفتی» و «سینمای نفتی» را که من بارها استفاده کردهام نفهمیده به کار میبرید و این شبهه را ایجاد میکنید که من مثل شما با سرمایهگذاری دولت در تولید محصولات فرهنگی و هنری مخالف هستم. کدام عقل سالم با سرمایهگذاری دولت در زیرساختها یا تولید فیلمهایی که بخش خصوصی از تولید آنها عاجز است مخالفت میکند؟ چیزی که من گفتهام و با عقل سالم جور در میآید این است که دولت باید فیلمسازان بخش خصوصی را آزاد بگذارد. یعنی نه به آنها یارانه و وامهای کمبهره بدهد و نه به بهانه یارانهای که میدهد فیلمنامهها را دلبخواهی و سلیقهای سانسور کند. تازه این وضعیت مال چند سال پیش است و چنان که همه میدانند در حال حاضر دیگر یارانه یا وام کمبهرهای در کار نیست اما نظارت غیرقانونی دولت بر فیلمنامهها و مراحل ساخت همچنان پابرجاست و همین نظارت بیمایهٔفطیر که حالا آشکارا تحت سفارش و پسند جشنوارههای خارجی از طرف وزارت ارشاد خودمان انجام میشود بخش خصوصی را کاملاً ورشکسته و از رقابت عاجز کرده است. چنان که میبینید موضوع از حد درک شما بیرون است و اصلاً فهمیدنش به صرفه و صلاح شما نیست. خدا را شکر کنید که پاپاراتزی کمسوادی هستید و هرجا قرار باشد با دولت سرشاخ شوید میتوانید خود را هرچه بیشتر به نفهمی بزنید یا سوت بزنید و وانمود کنید که اصلاً نشنیدهاید.
خسته شدم! امیدوارم زبان تند و بیرحمی که به کار گرفتهام برای شما آشنا باشد. این زبان و بیان خود شماست. من البته کمتر چیزهایی را که مینویسید میخوانم و فقط تیترهای سایت زرد مایل به قهوهای شما را میبینم اما لحن این یادداشت را میتوانید پاسخی به لحن دریدهٔیادداشت خودتان در باب مراسمی تلقی کنید که در حضور رئیس جمهور اتفاق افتاد. شما در آن یادداشت همه هنرمندان عزیزی را که در حضور رئیسجمهور سخن گفتند کاسه گدایی به دست خواندید. من البته در آن مراسم ساکت بودم و با حرفهای اغلب سخنرانان هم موافق نبودم اما یادداشت شما را در روزنامه هفت صبح خواندم و وقتی به تعبیر کاسه گدایی رسیدم توی ذهنم خطاب به شما گفتم امیرخان! دیگه…
در پایان به زبان خوش به شما نصیحت میکنم از این به بعد اظهارنظر درباره مسائل سیاسی و اقتصادی و فلسفی و غیره را رها کنید و در کمال خوشحالی و رضایت مشغول تبلیغ سلبریتیها و بالا بردن آگاهی مشتریان علاقهمند به کفش پاشنه بلند و لباس مخصوص و فرش قرمز و … باشید. تبلیغ خانم کلینتون چون سلبریتی محسوب میشود مانعی ندارد.
ومناللهالتوفیق ـ بهروز افخمی
کافه سینما به این نکته اشاره میکند که فالکن که افخمی از مخملباف ایراد گرفته، به معنای شاهین است و این ایگل است که معنای مورد نظر او، یعنی عقاب را میدهد!
و حالا توضیح امیر قادری درباره دلیل بازنشر این یادداشت پر از ناسزا در کافه سینما: به سلامت…
امیر قادری:بهروز افخمی در رسانههای دیروز یادداشتی نوشته درباره من و کافه سینما:
۱ ـ برعکس دیگر حرفهایش که هیچ وقت پاسخ نداده بودم، خواندناش را توصیه میکنم و در سایت کافه سینما هم بازنشرش خواهیم کرد. به این خاطر که افخمی و زبانش و نوشتهاش، فقط نماینده خودش نیست. آن چه در این مدت با همدیگر دربارهاش گفتگو کردیم، از استعدادسوزی در سینمای نفتی گرفته (او روزی روزگاری “شوکران” را ساخته، و با هم درباره “رابین و ماریان” ریچارد لستر بحث میکردیم) تا اخلاقی که هنر ایدئولوژیک و دورهای میسازد، و نشانههای پایان یک نظم و مسیر و آغاز دوران تازه، همه در این یادداشت هست. خیلی بهتر و روشنتر از آن چه در این چند وقت اخیر، نوشتهام.
2 ـ و باز با خواندن این یادداشت متوجه میشویم دوران انگ زدن به نهادهای خصوصی و مالکیتهای شخصی، برای از بین بردن و تعطیل کردنشان گذشته است. همچنان که دوران پرواز با بالهای کمکی حکومتی، فراتر از جایگاهی که واقعاً استحقاقاش را داشتهاند. کافه سینما به امید خدا به راه خودش ادامه خواهد داد، همان طور که دیگر شرکتها و نهادهای فردی و خصوصی حفظ خواهند شد؛ نهادهای شخصی و مردمی که بسیاری از شما، در این دوران و در این کشور، برای خودتان و خانوادهتان، متکی بر استعداد واقعیتان ساختهاید و خواهید ساخت. هزینه فیلم بعدی امثال افخمی را اما، شاید نهاد و ارگانی بدهد، یا ندهد
.
3 ـ-Hillary Rodham Clinton را در نوشتار به زبان خودمان، رادهام مینویسیم، همان طور که دیوید بکهام را، یا مثلاً ریچارد بیسهارت را. افخمی از معدود آدمهای این قاطبه بود که احتمالاً ریچارد بیسهارت را میشناخت. اگر پول نفت و اقتصاد مرکزی در کار نبود، او هم میتوانست با استعدادی که داشت دنیا و خانه و مزرعه و آینده خودش را داشته باشد. حساباش با بیاستعدادهایی که از این نظم و سیستم برای بالا رفتن استفاده کردند جدا بود. همین است که آدم غصهاش میشود. به قول فیلم رابرت دنیرو: هیچ چیز غمانگیزتر از دیدن یک استعداد تلف شده نیست.
4 ـ پول نفت و ایدئولوژیها، میآیند و میروند. عین مثالی که افخمی زد و خود افخمی، یک روز مقیماند و یک روز مسافر و پناهنده. خانه و مزرعه ما و شما و آن چه در بازار آزاد بدون تبعیض متکی بر استعداد واقعی هموطنانمان به دست میآوریم، اما در این مملکت است. روزگاری شاید مورد هجوم قرار بگیرد. اما میبینید که… باقی خواهد ماند.
امیر قادری ـ کافه سینما ـ خرداد ۱۳۹۴