«مِلفیسنت/اهریمن» که عنوانش برگرفته از نام کاراکتر اصلی داستانش است تازه ترین محصول استودیوی دیزنی است که فیلمنامه آن را «لیندا وولورتون» با گرته برداری از محصول دهه پنجاهی همین استودیو یعنی «زیبای خفته»(1959) نوشته است اما برخلاف آن فیلم که انیمیشن بود این یکی به صورت زنده تصویربرداری شده است. «رابرت استرامبرگ» طراح تولید «آلیس در سرزمین عجایب» و «اُز بزرگ و قدرتمند» کارگردانی فیلم را برعهده داشته است و «آنجلینا جولی» نیز نقش اصلی داستان را ایفا کرده است.
سیناپس کامل «مِلفیسنت» تازه ترین فیلم آنجلینا جولی+عکس
سینماپلاس/حـــامد مظفـــری: «مِلفیسنت/اهریمن» که عنوانش برگرفته از نام کاراکتر اصلی داستانش است تازه ترین محصول استودیوی دیزنی است که فیلمنامه آن را «لیندا وولورتون» با گرته برداری از محصول دهه پنجاهی همین استودیو یعنی «زیبای خفته»(1959) نوشته است اما برخلاف آن فیلم که انیمیشن بود این یکی به صورت زنده تصویربرداری شده است. «رابرت استرامبرگ» طراح تولید «آلیس در سرزمین عجایب» و «اُز بزرگ و قدرتمند» کارگردانی فیلم را برعهده داشته است و «آنجلینا جولی» نیز نقش اصلی داستان را ایفا کرده است. فیلم با بودجه 200 میلیون دلاری ساخته شده و برای اکران آن علاوه بر نسخه های دوبعدی، نسخه های سه بعدی مختلفی نیز در اختیار برخی سینماها قرار گرفت از نسخه های سه بعدی «آیمکس» گرفته تا سه بعدی «دیزنی دیجیتال» و سه بعدی «ری یِل دی». سینماپلاس برای اولین بار در ایران سیناپس کامل فیلم را ارائه می کند.
مِلَفیسنت/اهریمن
Maleficent
کارگردان: رابرت استرومبرگ
فیلمنامه: لیندا وورلورتون
مدیر فیلمبرداری: دین سِملِر
تدوین: کریس لبنزون، ریچارد پیرسون
طراح صحنه: فرانک والش
موسیقی: جیمز نیوتن هاوارد
بازیگران: آنجلینا جولی، الی فنینگ، شارلتو کوپلی، لزلی مانویل، اسملدا استانتون، جونو تمپِل، سام ریلی، برنتون ثوآیتس، کنِث کرانام، سارا فلیند
مدت: 97 دقیقه
محصول 2014 آمریکا و انگلیس
ژانر: اکشن، حادثه ای، خانوادگی
سیناپس فیلم
یک زن میانسال به عنوان راوی شروع می کند به گفتن قصه یک دختر جوان و قدرتمند به نام «ملفیسنت»(با بازی آنجلینا جولی) که در یک دنیای پریان موسوم به «مورس» زندگی می کند؛ دنیایی که از دنیای آدمها جداست. به عنوان یک دختر جوان «ملفیسنت» عاشق یک پسر جوان روستازاده به نام «استفان»(با بازی شارلتو کوپلی) می شود؛ پسری که به دنیای آدمیان تعلق دارد و عشقش به «ملفیسنت» سبب ساز آن می شود که جاه طلبی لازم برای تبدیل شدن به پادشاه دنیای آدمیان را از دست دهد. ارتباط آنها ادامه دارد تا اینکه یک روز به ناگاه و با غیبت «استفان» رابطه میان این دو دلداده قطع می شود.
در ادامه وقتی «ملفیسنت» موفق می شود پادشاه آدمیان را در یک نبرد تمام عیار شکست دهد استفان مامور کشتن وی می شود! دیدار دوباره آنها در شباهنگام صورت می گیرد و استفان می کوشد با نوشاندن یک جام زهرآلود به «ملفیسنت» او را بکشد اما این دختر جوان زنده می ماند. «ملفیسنت» یک پری است و اصابت او با آهن اسباب مرگ او را فراهم می کند پس این بار استفان تصمیم می گیرد با کوبیدن آهن بر بالهای «ملفیسنت» او را از بین ببرد. بالهای این پری آسیب می بیند ولی او زنده می ماند و حالا که از یارش دلشکسته شده می کوشد با راه اندازی یک امپراطوری خشن در محدوده دنیای پریان شرایط را در جهت انتقام گیری پیش ببرد. «ملفیسنت» یک کلاغ به نام «دیاوِل»(با بازی سام ریلی) که قابلیت تبدیل شدن به انسان و دیگر موجودات را دارد نیز به عنوان تنها مباشر و همراه خود به خدمت می گیرد.
روزی از روزها «دیاوِل» برای «ملفیسنت» خبر می آورد که استفان که حالا پادشاه قلمرو انسانی شده برای به جای آوردن غسل روحانی مربوط به تولد فرزند دخترش «آئورورا» رهسپار کلیسا شده است. اینجاست که «ملفیسنت» برای تلافی به کلیسا رفته و با خواندن وردی شرایطی را فراهم می آورد که «آئورورا» در جشن تولد 16 سالگی به هنگام بریده شدن انگشتش با دوک نخ ریسی گرفتار نفرینی اهریمنی شود و به خواب برود. صدالبته که «ملفیسنت» آن قدر منصف هست که علاج این نفرین را هم با خواندن وردی دیگر تعیین کند؛ علاج این نفرین عاشق شدن است یعنی اگر «آئورورا» عشق حقیقی را پیدا کند آن گاه خاصیت نفرین هم از بین می رود.
استفان که از این نفرین واهمه پیدا کرده دستوری می دهد که در تمام قلمروش دوکهای نخ ریسی جمع آوری شود. وی همچنین آئوروا را به همراه سه ندیمه به جنگل می فرستد تا بعد از تولد 16 سالگی اش در جنگل پنهان باشد. این چنین است که «آئورورا»(با بازی الی فنینگ) بدون اینکه بداند شاهزاده است در کنار ندیمه ها بزرگ می شود.
فارغ از تنفر ابتدایی «ملفیسنت» از «آئورورا»، او از دور مراقب این دختر بازیگوش است تا ندیمه هایش اسباب آزار او را فراهم نکنند. این مراقبت ادامه دارد تا زمانی که آئورورا 15 ساله میشود؛ اینجاست که او از نزدیک با «ملفیسنت» روبرو شده و او را به عنوان مادرخوانده خود می پذیرد. «ملفیسنت» نیز از او خوشش آمده و این چنین میشود که آئورورا بخش عمده وقت خود را در دنیای پریان میگذراند. از آن سو «ملفیسنت» به دنبال آن است که نفرین اهریمنی را از روی «آئورورا» بردارد اما نیمه اهریمنی وجودش او را از این کار بازمیدارد.
یک روز به طور کاملا اتفاقی «آئورورا» با «شاهزاده فیلیپ»(با بازی برنتون ثوآیتس) ملاقات کرده، به شدت تحت تاثیر قرار گرفته و دیری نمی گذرد که این دو عاشق هم می شوند. فیلیپ که در راه رفتن به قلعه استفان است به آئورورا می گوید منتظرش باشد که در راه برگشت باز هم او را ببیند. همزمان با جشن تولد شانزده سالگی آئورورا از «ملفیسنت» می خواهد که شرایط زندگیش در قلمرو پریان را فراهم کند و وی نیز می پذیرد اما ندیمه های آئورورا به ناگاه از راه رسیده و به او درباره نفرین «ملفیسنت» خبر داده و از پدر و مادر واقعی اش سخن می گویند. این چنین می شود که آئورورا تصمیم می گیرد به سراغ پدر و مادر واقعی اش برود.
استفان بعد از روبرو شدن با دخترش اولین کاری که می کند این است که او را در نقطه ای دور از قلعه اش زندانی می کند تا آفتاب روز تولد 16 سالگی اش غروب کند اما کندوکاو «آئورورا» در همان جایی که در آن زندانی شده به یک دوک نخ ریسی قدیمی می رسد و در نهایت دستش زخمی می شود و بر اثر نفرین اهریمنی به خواب می رود.
«ملفیسنت» که خود را در این باره مقصر می داند برای باطل کردن نفرین به همراه فیلیپ که عشق حقیقی آئورورا است به سمت قلعه می آید. با این حال دیدار فیلیپ با آئورورا کارگر نیست و او همچنان در خواب است. اینجاست که «ملفیسنت» با بوسیدن پیشانی «آئورورا» به او قول می دهد که تا هنگامی که خواب است هیچ نفرین دیگری بر او وارد نخواهد شد. جالب اینکه بعد از همین بوسه مادرخوانده بر پیشانی دختر است که او از خواب برمی خیزد و از عشق حقیقی مادرخوانده اش به خود آگاهی می یابد و به «ملفیسنت» می گوید که می خواهد از این به بعد نزد او زندگی کند.
حالا دیگر وقت فرار از قلعه است پس «ملفیسنت» به همراه آئورورا به پرواز درمی آیند اما حین پرواز است که به ناگاه «ملفیسنت» به یک شبکه آهنی برخورد کرده و سقوط می کند. از آن سو استفان و قوای مسلح به ابزار آهنی اش از راه رسیده و سعی می کنند «ملفیسنت» را از بین ببرند. در این اوضاع «ملفیسنت» همه قدرت خود را به کار گرفته و سعی می کند با تبدیل «دیاوِل» به یک اژدها از او کمک بگیرد. با این حال نیروهای استفان «ملفیسنت» را محاصره کرده و استفان در آستانه کشتن اوست که «آئورورا» با آزاد کردن بالهای «ملفیسنت» اسباب قدرت او را فراهم می آورد. اینجاست که «ملفیسنت» می تواند بر استفان غلبه کرده و او را از بین ببرد.
بعد از عبور از این مخمصه است که «ملفیسنت» نام «ملکه آدمیان و پریان» را بر روی «آئورورا» می گذارد و از او می خواهد اسباب اتحاد این دو دنیا را فراهم آورد. این در حالی است که فیلیپ هم در کنار آنها قرار دارد.
انتهای فیلم برابر است با فاش شدن هویت راوی فیلم که همان «آئورورا»یی است که حالا پا به سن گذشته و پیر شده است.
پایان مطلب/