سینما مثبت: نمایش دو فیلم با بازی نوید محمد زاده در جشنواره سی و هفتم فیلم فجر، توانایی های ویژه ای از بازی او را به نمایش می گذارد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی اینترنتی خبری ـ تحلیلی سینما مثبت، متری شیش و نیم شروع خیلی خوب و تکان دهنده ای دارد ولی تمپوِ فیلم دوام ندارد. نوید محمد زاده در این فیلم خوب نیست، برداشت و تحلیل مناسبی از نقش نکرده و درک اجتماعی از نقش ندارد و سعی دارد این کاراکتر را محبوب جلوه دهد.فیلم داستان پلیس و قاچاقچی شیشه است که از جایی به بعد به سمت قاچاقچی (که توان تعیین نرخ مواد در شهر را دارد) غش می کند. بعد از لو رفتن و انفجار گاوداری ناصر ژاپنی، نه تنها فیلم دیگر به انزوا رفته بلکه، گیر می کند. چرا منِ مخاطب باید با قاچاقچی در این حجم همذات پنداری کنم؟ چرا تمام اجزا از زوایای دوربین گرفته تا بازی دیگر بازیگران، متحد می شودکه حق را به ناحقی که نتیجه آن خانمان سوزی ناشی از شیشه در جامعه است، بدهم!؟ چون عقده پول داشته؟ چون پدرش در خانه تنگ و تیل و داغان زندگی کرده و حالا که خانه هزار و سیصد متری در جنب کاخ سعد آباد دارد و مصادره می شود؟ حتی اعدام و همان کوچه پس کوچه را باید ببینم که بیشتر دلم برای این سلطان شیشه عوضی بسوزد؟! اینجاست که می گوییم نوید محمد زاده بد بازی کرده است. چرا بازی خوب پیمان معادی باید خراب شود و یکباره از فیلم خارج شود؟ چون پلیس است و پیش رفتن با وی اپوزسیون فیلمساز را به هم می زند؟ فیلم نه تنها یکپارچه نیست بلکه در بیان محتوای شروع و خوب خود الکن می شود. موجی از خرده مواد فروشان در بازداشتگاه نماد جامعه است، درست. پلیس ها و کارهایشان هم که کج و کنجل است و آن ها درگیر بوروکراسی های اداری و گرفتاری های خود هستند اما خیلی از ماجراهای مهم روایی در فیلم فقط دیالوگ میشود و دوربین گیر کرده روی صورت محمد زاده و ول کن ماجرا نیست. چند سکانس خوب در یک فیلم بلند که از افت های ریتم هم به سختی لطمه خورده که نشد فیلم بزرگ!
در ایده اصلی آدمهای فیلم چه ربطی به ما دارند؟! فیلم پُر است از عرق و ورق و موهای بور و بلوند و زن و دختر و کازینو و دیسکو و جکوزی و شلوارک و بنز و مازارتی و حتی لامبورگینی! حالا بیشتر بگویم؛ ونکور و بارسلون و قبرس و نهایتا کیش. داستان فیلم کلا بیست دقیقه است که چند پولدار و دلال بین المللی سر هم کلاه می گذارند که هیچ جذابیتی هم ندارد و کارگردان تصمیم گرفته داستان را چند بار مکررا از دریچه آن یکی شخصیت روایت کند اما در چند کشور از سه قاره! بارها این جریان روایت می شود. پژمان جمشیدی از ونکور می آید، وکیل بین المللی است، انگلیسی صحبت می کند در حد کر و لالها و برای ماستمالی می گوید با همین لهجه صحبت کردن انگلیسیمو شیرین کرده!
سرخپوست یک فیلم واقعی است. ماجرای زندانی که قرار است تخریب شود و زندانیان و همه چیز باید به جای دیگری منتقل شوند و رئیس زندان نوید محمد زاده قرار است رئیس شهربانی شهر شود که به ناگاه، در نقل و انتقال، یکی از زندانیان گم و گور می شود. شواهد حاکی است او در همینجا مخفی شده است.
نوید محمد زاده خیلی خوب است چون هم نقش متفاوت است و هم درک درستی از نقش دارد و هم کارگردان با هوش است و دست پای نوید را بسته که شلوغ بازی نکند. این بازیگر بالقوه مستعد این هست که بیش از حد بازی کند! اکثر اجزا فیلم خوب است، دکور و فیلمبرداری.تم فیلم نزدیک به فیلم های فرار از زندان است اما در آن فیلمها به قدری ریتمها بالا و منطقی و خوب است که از هیچ کدام نمی شود براحتی عبور کرد، اما در اینجا زندانی مهم نیست، این زندانبان است که باید متحول شود و این موضوع تحول، کل سینمای ایران را رنج داده و این فیلم هم از این ناحیه آسیب پذیر شده و باز عنصر اصلی می شود وجدان تماشاچی و همذات پنداری. نکته منفی حضور حبیب رضایی در فیلم است با بازی بسیار بد و اگزجره.حرکات دوربین و جزئیات میزانسن های بازیگران در دالانهای زندان خوب است. فضای فیلم یادآور مسیر سبز به کارگردانی فرانک دارابونت با بازی تام هنکس است.
جاندار یکی از فیلمهای مورد علاقه نگارنده در این جشنواره است اما ظاهرا بسیاری از منتقدان این فیلم را دوست ندارند. جواد عزتی نقش منفی را ایفاء می کند که بازی نسبتا خوبی دارد. سکانسی که عزتی با جعبه شیرینی وارد منزل باران کوثری میشود، نوع دست گرفتن جعبه شیرینی نشانه بسیار جالبی از رذل بودنش است. فیلم پر از اتفاق ها و رویدادها است. چون فیلم از شروع که با ریتم و قصه خیلی خوب روایت می شود، تا پایان روی تمپو است و اجزای دراماتیکی و پر از گره و اوج است و هر فایلی را که باز می کند به خوبی پیش رفته و هاج و واج و درگیر فرم و جا افتادگی نمی شود. می گویند پایان فیلم باز است در صورتیکه کاملا مشخص است و فیلم تمامی حرفهایش را زده و در زندگی داستانی خود کامل است.