نامه صریح و منتقدانه «عبدالجواد موسوی» به اسفندیار منفر زاده
گارسونِ مبارز و پینه دوزِ مخالف و پناهنده بیکار
سینما مثبت: در پی مجادلههای اخیر میان مسعود کیمیایی و اسفندیار منفرد زاده، «عبدالجواد موسوی» از شاعران و روزنامه نگاران حوزه فرهنگ و هنر که به صراحت قلم شهرت دارد، نامه ای خطاب به منفرد زاده نوشته و از مسعود کیمیایی در مقابل اتهامهای وی دفاع کرده است.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی اینترنتی خبری ـ تحلیلی سینما مثبت، بخشهایی از این مطلب در هفته نامه «کرگدن» روزنامه اعتماد منتشر شده و حالا متن کامل آن در سینما مثبت پیش روی شما است.
استاد سینمای رفافت! شما چرا؟
یه جاس که باید وایسی یه جاس که باید در ری اما خدا نکنه که جای این دوتا باهم عوض شه. (از دیالوگهای احمد در فیلم دندان مار)
هفتم مرداد سالروز تولد مسعودکیمیایی است. خواستم به همین بهانه نامه ای بنویسم به او و چند گلایه دوستانه از او کنم. گلایههایی که اگر با او چشم در چشم شوم محال است بتوانم به زبان بیاورم اما درنامه میشود گلایه کرد که دوست عزیز! شمایی که استاد سینمای رفاقت محوری پس چرا چند صباحی است سراغی از این پریشان احوال نمیگیری؟ چرا دوست جوانت را در اوج بحرانهایی که فیل را هم از پای درمی آورد…میخواستم همین هارا بنویسم که خبرِ برگزاری کنسرتی از بهزاد عبدی منتشرشد. کنسرتی که قرار است این آهنگساز خوش ذوق و توانمند درآن گزیده ای از موسیقی فیلمهای مسعود کیمیایی را اجرا کند. خبر خوبی بود و برای کسانی که با موسیقی قیصر و رضاموتوری و سرب و دندان مار خاطره دارند شعف برانگیز.
خاطر آقای منفرد زاده مکدر نشود
هنوز مزه این خبر خوش زیردندانمان بود که نامه ای از اسفندیار منفرد زاده منتشر شد. نامه کوتاه بود و لحنی گزنده داشت. پیام دوست قدیمی این بود: من با شما همسو نیستم و به همین دلیل از شما تقاضا میکنم آثار مرا اجرا نکنید. اگر چه منفرد زاده سعی کرده بود خشمش را پنهان کند اما لحن نامه کاملاً عصبی بود و پایانش هم تهدید آمیز که اگر به این تقاضا جواب مثبت داده نشود ممکن است با لحن دیگری با تو سخن بگویم. کیمیایی درپاسخ به نامه منفرد زاده گفت و گویی با یکی از خبرگزاریها انجام داد و درنهایت ادب و احترام به دوست سابقش گفت اگرچه من کاره ای نیستم و این کار تماماً برعهده آقای عبدی است اما من به احترام دوست قدیمیام از آقای عبدی خواهش میکنم آثاری که متعلق به ایشان است را اجرا نکنند تا خاطر آقای منفرد زاده مکدر نشود.
گلایهها را در سینه مدفون میکنم
تا این جایش به من مربوط نبود. دعوای دورفیق قدیمی بود. و از آن مهم تر دعوای دو هنرمند بزرگ و قابل احترام که هرکدام شکل خودشان فکر میکنند. من داشتم کماکان به ثبت و ضبط گلایههایم فکر میکردم. آن هم به شکلی که هم حرفم را زده باشم و هم یکی از عزیزترین دوستانم را از خودم نرنجانم. اما خوشبختانه یا متاسفانه آقای منفردزاده داستان را ادامه داد. منفردزاده در پیامی ویدئویی به کیمیایی دوباره همان حرفها را تکرار کرد منتهی با اضافه کردن حرفهایی که حالا به من هم مربوط میشد. نه به شخص من، که به هرکسی که دارد در این آب و خاک نفس میکشد مربوط میشد. این بود که تصمیم گرفتم گلایههای دوستانهام را در سینه مدفون کنم و به جای گلایه نه به دفاع از مسعود کیمیایی که به دفاع از همه کسانی که در این مملکت زندگی میکنند و دشنه و دشنام دوستان و دشمنان را به جان میخرند اما کار میکنند و کار میکنند و کار میکنند، قلم بردارم و نامه ای به اسفندیار منفرد زاده بنویسم. و نوشتم.
استاد اسفندیار منفردزاده! سلام و درود
از مقدمه ای که درابتدای این نوشته آمد ناگفته پیداست با شما چگونه سخن خواهم گفت. با این حال بگذارید پیش از این که برویم سراغ اصل مطلب، سپاس صمیمانه خودم را از لحظات عاشقانه ای که شما برای ما رقم زدید اعلام کنم. از موسیقی بی نظیر قیصر و رضا موتوری و داش آکل و گوزنها یاد کنم. موسیقیهایی که از ذهن خلاق و هنرمند شما بیرون آمد. صدا شد و در گوشهای ما خوش نشست. ما آنها را با گوش جان شنیدیم و اگرچه باشیر دربدن نشد اما قطعاً خاطرهاش با جان به در رود. تأثیر موسیقیهای شما در آن فیلمها کم از خود فیلمها نبودند. اصلاً یکی از دلایل ماندگاری آن فیلمها همسنگ بودن همه اجزایش بود. کارگردانی و بازیگری و فیلمبرداری و موسیقی و هرآن چه به فیلم مربوط میشد در یک حد و اندازه بود. یادم هست آن قدر تحت تأثیر صدای زنده یاد فرهاد و موسیقی شما در رضا موتوری قرار گرفتم که درعالم نوجوانی وصیت نامه نوشتم و گفتم در مراسم ختم من این موسیقی را پخش کنید. هنوز هم آثار شما را عاشقانه دوست میدارم و اگرچه هیچ نسبتی با مواضع و آراء سیاسی شما ندارم اما برای آثارتان به شدت احترام قائلم و برخلاف شما که به حکم:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب دنیا کبودت مینمود
این سمت و سویی که از آن سخن می گویید را کجا باید سراغ گرفت؟
همه عالم را از دریچه تنگ سیاست میبینید، به خوبی میتوانم بین سیاست و هنر تفکیک قائل شوم و مواضع سیاسی یک آدم را با هنرش در نیامیزم و قضاوتهایم را آلوده به اغراض سیاسی نکنم. شما متاسفانه چندان تحت تأثیر سیاست بازان قرار گرفتهاید که دعاوی و احکامتان از هیچ منطقی جز شعارهای مهیج روزمره بهره ای نمیبرد. آقای کیمیایی با شما به حکم رفاقت و نان و نمک از سرِ مهر سخن گفت اما آن سخنانِ برادرانه و مهربانانه نه تنها در شما اثر نکرد که در پیام ویدئوییتان و گفت و گوی تلفنی ای که با یکی از شبکههای ماهواره ای داشتید بر نامهربانی و درشت گویی افزودید و نه تنها کیمیایی را که هرکسی را که در این آب و خاک نفس میکشد و کارهنری انجام میدهد تلویحاً و تصریحاً به همکاری با استبداد و سرکوبگران متهم کردید. گفتید پس از سفر سنگ راهتان یکسره از کیمیایی جدا شد. او به سویی رفت و شما به سویی دیگر. شما حق انتخاب داشتید که روش و منش دیگری اختیار بفرمایید اما این سمت و سویی که از آن سخن می گویید را کجا باید سراغ گرفت؟ سمت و سوی کیمیایی به استناد آثاری که ساخته است و نوشته است و سروده است آشکار است و نیاز به شرح و تفسیر ندارد. هرآنچه بدان معتقد بوده بر پرده نقره ای و صفحات کاغذ ذیل عنوان فیلم نوشت و رمان و شعر موجود است و میتوان بر سرِ آن چند و چون کرد اما شما چه کردید؟
کیمیایی پس از انقلاب چه کرد؟
کیمیایی در همان سالهای نخست پیروزی انقلاب خط قرمز را ساخت و صراحتاً موضعش را با شعارها و افقی که پیش روی همه ما بود روشن کرد. همان حکومتی که کیمیایی را به همکاری با آن متهم میکنید فیلم را توقیف کرد. بعد از آن بی مهریِ آشکار، کیمیایی نه پاپس کشید و نه لحن و عقیدهاش را عوض کرد. سرب را ساخت و به همه یهودیان جهان تقدیمش کرد. دندان مار را ساخت و به جنگ و تبعات جنگ اشاره کرد. ای کاش بتوانید فیلم پرسش و پاسخ کیمیایی را در جشنواره برلین تهیه کنید و ببینید چگونه دوست قدیمیتان در برابر دوربینهای جماعت فرنگی از آرمانها و عقایدش دفاع میکند. آرمانها و عقایدی که در هیچ چارچوب رسمی و از پیش تعریف شده ای نمیگنجد. هم شرافتمندانه از تعرض به آب و خاکش دفاع میکند، هم کشورهای مدافع صدام را که اتفاقاً آلمانها هم یکی از آنها هستند نکوهش میکند و هم از نقش سازنده روشنفکران مملکتش سخن میگوید.
بعدها تجارت را میسازد که انگاری پاسخی است به شما و امثال شما که گمان میکنید صرف حضور در ایران که دعوی دوست داشتنش را دارید یعنی دفاع از استبداد. به یاد دارید دیالوگهای فرامرز قریبیان را به جوانی که مدعی مبارزه با استبداد است: «چی یاد میگیری آقای پناهنده؟ پل سازی بیا پل بساز، جاده سازی بیا جاده بساز، دکتری بیا درد اونارو تسکین بده، مخالفی بیا مخالفت کن، مبارزی بیا اون جا مبارزه کن، بیا اون جا برو زندان، بیا اون جا بمیر. گارسونِ مبارز و پینه دوزِ مخالف و پناهندهٔبیکار هیچ راهی به هیچ جا نمی برن.» راستی شما در زمان پهلوی دوم چرا چنین احساسی نداشتید؟ چرا فکر نمیکردید زیستن در سایه ژاندارم منطقه و همسرِ هنر دوستش و اجرای موسیقی در سالنهایی که مزین به نام و عکس اعلی حضرت و علیا حضرت است مشروعیت بخشیدن به یک حکومت دیکتاتوری است؟ همان حکومتی که دوستانِ چپ گرای شمارا در تپههای اوین بدون محاکمه به گلوله بست.
از ستار بهشتی دفاع نکن
ممکن است بگویید آنها دست به مبارزه مسلحانه زده بودند و شما دیگر به آن روش مبارزاتی معتقد نیستید. سَلّمْنا. غلامحسین ساعدی که دست به اسلحه نبرده بود، چرا حکومتِ غیر مستبد شاهنشاهی یک سال او را به بدترین شکل ممکن شکنجه کرد؟ چرا شکمش را با میخ دریدند و دندانهای سالمش را کشیدند و آن قدر با کابل کف پاهایش را نوازش دادند که تا آخر عمر از اثرات آن در رنج بود. چرا آن روزها نگفتید اجرای موسیقی در چنین رژیمی یعنی مشروعیت بخشیدن به حکومتی که روشنفکران و نویسندگانش را به بند میکشد. شما که امروز سنگ ستار بهشتی را به سینه میزنید و عوام فریبانه می گویید درصورتی حاضر به اجرای موسیقی در ایران هستید که در ردیف اول سالن مادر ستار بهشتی نشسته باشد چرا آن روزها نگفتید به شرطی موسیقی اجرا میکنید که در ردیف اول سالن خانوادههای کشته شدگان تپههای اوین و میدان ژاله نشسته باشند. گفتنش که ضرری نداشت. میگفتید تا ببینید چه چیزی عایدتان میشود.
حق طلبی و عدالتخواهی هم در همه جای دنیا تاوان دارد
لافِ در غریبی که بهایی ندارد، روی تمبک بی پوست همه شیرخدان. از ستار بهشتی دفاع کردن آن هم هزاران فرسخ دور از این سرزمین که هنری نیست، فرمود گواه عاشقِ صادق در آستین باشد. صاحبِ این قلم بارها و بارها در دفاع از ستار بهشتی و برخورد نامنصفانه و نابخردانه با او و خانوادهاش نوشته است. بارها و بارها، در همین مطبوعات و رسانههای داخل کشور. با اسم و امضا. من که باشم، خیلیهای دیگر در همین مملکت ماندهاند و حرفشان را زدهاند و تاوانهای بسیار سنگینی هم دادهاند. منتی هم بر کسی ندارند. مثل شما دعوی مبارزه با استبداد را هم ندارند. مملکتشان را دوست دارند و معتقدند برای رسیدن به فردایی بهتر باید حرف حق را به گوش آنها که باید رساند، رساند. حق طلبی و عدالتخواهی هم در همه جای دنیا تاوان دارد. باید تاوانش را داد. یکی این تاوان را با حبس میدهد یکی با تعطیلی نشریهاش و گرسنگی و بیکاری را به جان خریدن. یکی هم مثل دوست قدیمی شما بیش از سی سال میماند و حرفش را با لطایف الحیل بسیار به گوش اهلش میرساند. به فیلمش درجه جیم میدهند، در بدترین فصل اکرانش میکنند، در تمامی جشنوارهها نادیدهاش میگیرند، در روزنامههای رسمی کشور اول تا آخر خودش و خانوادهاش را می گویند، تندروهایِ خودارزشی پندارِ داخلی او را به همکاری با خانواده سلطنت متهم میکنند و برادران تنی اپوزسیون آنها در خارج کشور او را به مخوفترین جنایات نسبت میدهند. اما او چه میکند؟ میماند و اعتراض را میسازد. آن هم در اوجِ دوقطبی شدنِ جامعه. هم حادثه کوی دانشگاه را به تصویر میکشد و گروههای فشار را رسوا میکند و هم فعالیتهای مشتی سیاست زده را که گمان میکنند همه مشکل مملکت را میتوان با روزنامه حل کرد به ریشخند میگیرد. و این همه را به زبان هنر ثبت و ضبط میکند تا هم اکنونیان و هم آیندگان بدانند بر این سفره بلا بر ما چه ها رفته است.
این سالها شما چه کردی؟
اما شما چه کردید؟ از سفر سنگ تا به امروز قریب به چهار دهه میگذرد، شما در این سالها چه کردید؟ جز فخر فروختن به آثاری که همه آنها بدون استثنا با اسم مسعود کیمیایی گره خورده است چه دارید که هویت شما را تعریف کند؟ در این چهار دهه جز اثری که چندی پیش با صدای گلشیفته فراهانی منتشر کردید و درحقیقت نه یک اثر موسیقایی که بیشتر به یک شوخی بی مزه شباهت داشت چه چیز دیگری به کارنامه هنری خود افزودهاید؟ شما چهاردهه است که به اعتبار موسیقیهایی که برای قیصر و رضاموتوری و داش آکل و گوزنها ساختهاید، دارید قدر میبینید و بر صدر مینشینید. بی تعارف هیچ موسیقی دندانگیر دیگری به جز کارهایی که برای کیمیایی ساختهاید در حوزه موسیقی فیلم از شما کسی به خاطر ندارد. با این همه تا امروز به اعتبار همان چند اثر و چند آهنگی که برای زنده یاد فرهاد تنظیم کردید و به احتمال قریب به یقین با متر و معیارهای امروزیتان او را هم باید در زمره تحکیم کنندگان و همکاران حکومت استبدادی قرار دهیم، همه حرمت شما را حفظ کردهاند. هیچ کس مانع انتشار آثار شما نشده. در رسانههای رسمی جمهوری اسلامی هم همواره از شما با احترام یاد میشود.
آن قدرها هم که دعوی میکنید پاکیزه زندگی نکردهاید
شما حق دارید هرجور که دلتان میخواهد درباره حکومتی که آن را نمیپسندید سخن بگویید. حق دارید درباره خودتان حماسهها بسازید و از عقاید سیاسیتان تعریف و تمجید کنید اما حق ندارید کسانی را که ماندن در این سرزمین را به مهاجرت به ینگه دنیا ترجیح دادهاند و میخواهند به هر قیمتی که شده در کنار هم وطنانشان باقی بمانند و کار کنند سرزنش کنید. حساب آنها که از سرِ اضطرار سرزمین آبا و اجدادیشان را ترک کردند جداست اما شما که به اختیار و با آن همه دعوی چپ گرایی به مهدِ سرمایه داری گریختید حق ندارید هنرمندانی را که ماندن در جنگ و آشوب و تحریم را به لس آنجلس نشینی ترجیح دادهاند سرزنش کنید و از آن بدتر از مادری داغدیده که فرزند جوانش قربانی جهل مشتی بی خرد شده استفاده ابزاری کنید. مادرِ ستار بهشتی داغدارتر از آن است که بتوان زخمهای بی شمارش را با موسیقی شما التیام بخشید. راستی شما وقتی در لس آنجلس آهنگهای شیش و هشتی اجرا میکردید و احتمالاً به زعم خودتان در حال مبارزه با رژیم استبدادی بودید ردیف اول سالن را چه کسانی پر میکردند؟ به وَلایِ علی دلم نمیآید با شما به زبان طعن و تسخر سخن بگویم وگرنه خودتان هم خوب می دانید آن قدرها هم که دعوی میکنید پاکیزه زندگی نکردهاید که بگذاریم و بگذریم.
مرهم را درست جایی بگذارید که زخم است.
واما کلام آخر. شما نه به لحاظ حقوقی و نه به لحاظ عرفی و شرعی صاحب آن آثار نیستید. اگر آقای کیمیایی درعالم رفاقت میخواهد از حق خود بگذرد صاحب اختیار است اما آقای عبدی حق ندارد مخاطبانی را که برای شنیدنِ آثار موسیقی فیلمهای کیمیایی به سالن میروند ناامید برگرداند. آنها میآیند که موسیقی فیلمهای کیمیایی را بشنوند و نه آثار اسفندیار منفرد زاده را. مگر شما وقتی موسیقی فیلمهای کیمیایی را درجایی اجرا میکنید از او اجازه میگیرید؟ مگر وقتی فیلمهای کیمیایی را دم به دقیقه شبکههای ماهواره ای پخش میکنند از او اجازه میگیرند؟ خودتان هم خوب می دانید که این حرفها بهانه است و ماجرا از اساس چیز دیگری است. پس لطف کنید و به جای این همه این در و آن در زدن مرهم را درست جایی بگذارید که زخم است.