چند سال پيش كه جوانتر و پرشورتر بودم، از روي عصبانيت از جشنواره فجر تصميم گرفتم در فيلم “بوي گندم” بازي كنم چون به اين نتيجه رسيده بودم كه جشنواره و جايزه و اينها فقط بازي است و هيچ ربطي به كيفيت كار بازيگر ندارد.
سینماپلاس: مصطفی زمانی بازیگری که با سریال «یوسف پیامبر» یک شبه ره صدساله را رفت در همه این سالها سعی کرده کمتر حرف بزند و بیشتر با کارهایش خود را نشان دهد. او که در اکران نوروزی درام خیابانی «خط ویژه» را داشت در تازه ترین گفتگویش که با آرامه اعتمادی در «اعتماد» انجام شده سعی کرده پاره ای از جهان بینی سینمایی این روزهایش را مطرح کند. به گزارش سینماپلاس زمانی در تازه ترین گفتگویش به صراحت از این گفته که دیگر جشنواره فجر برایش جذابیت سابق را ندارد چون فکر می کند جوایز این جشنواره را نه فقط کیفیت کارها که عواملی دیگر مشخص می کند. متن کامل گفتگوی زمانی را در ادامه می خوانید:
نخستين حضور شما به عنوان يك بازيگر تازهنفس، در سريال يوسف پيامبر بود كه سروصداي زيادي به پا كرد و شما را در مركز توجه قرار داد. اما بعد از آن مسير ديگري را طي كرديد. از رسانهها فاصله گرفتيد، در محافل عمومي ظاهر نميشويد و درباره سينما و تلويزيون اظهارنظر نميكنيد. دليلش اين است كه ميخواهيد از حاشيه و جنجال دور بمانيد يا اصولا از شهرت گريزان هستيد؟
شايد دليلش اين باشد كه بازيگري همه زندگي من نيست. البته بخشي از زندگي من كه خيلي دوستش دارم بازيگري است، اما بهجز آن دغدغهها و علايق ديگري هم دارم. مثلا تحصيلاتم را ادامه ميدهم، درباره جامعه و فرهنگ و سياست مطالعه ميكنم و گاهي هم چيزهايي مينويسم. زماني كه كارم را شروع كردم، تشنه شهرت بودم اما بهمرور ياد گرفتم كه خيلي از پديدهها و مفاهيم اطراف ما، آنقدر كه خودمان تصور ميكنيم، مهم نيستند.
چطور به اين نقطه رسيديد؟
من در كمبود امكانات بزرگ شدم و دغدغههايم با كسان ديگري كه وارد عرصه بازيگري ميشوند فرق ميكرد. دغدغهام شهرت نبود اما به عنوان يك نوجوان
15، 16 ساله دلم ميخواست از بيامكاناتي به امكانات برسم. در آن شرايط هر كسي سعي ميكند اول كمبودهايش را جبران كند و بعد به سراغ خواستههايش برود. الان مشكل جوانهاي ما اين است كه خواستهها و نيازهايشان با هم هماهنگ نيست. مثلا خواسته و آرزوي طرف اين است كه كارخانهيي بزرگ داشته باشد و هزار خانواده را تامين كند، اما نيازهاي اوليهاش هنوز برآورده نشده و خودش فرضا براي بيمه درمانياش مشكل دارد. من به دليل نوع زندگيام، نيازهايم را در اولويت قرار دادم و بعد به سراغ خواستههايم رفتم.
كار اولتان همچنان سروصدا كرد كه يكشبه به مشهورترين بازيگر تلويزيون تبديل شديد. بازي در نقش يوزارسيف شما را به خواستههايتان رساند؟
آن زمان خيلي جوان و كمتجربه بودم و چيز زيادي درباره بازيگري نميدانستم. از همكاري با پروژه يوسف پيامبر راضي بودم و حس ميكردم از مسير درستي وارد اين حرفه شدهام. البته جبههگيري شديدي عليه من بود، چون به هر حال با فرجالله سلحشور كارم را شروع كرده بودم اما اين واكنشها برايم اهميتي نداشته و ندارد. من نه اهل باندبازي و جهتگيري سياسي و حزبيام و نه روحيهام طوري است كه با رسانهها و منتقدان و دفاتر فيلمسازي زد و بند كنم كه كارم پيش برود.
الان تحليلتان نسبت به آن دوره عوض شده است؟
در آغاز كارم، نسبت به كليت سينما تحليل ديگري داشتم ولي تجربههايي كه در اين مدت به دست آوردم باعث شد نگاه ديگري پيدا كنم. من با ديد آرمانگرايانه وارد سينما شدم و فقط به بازي مقابل دوربين فكر ميكردم ولي خيلي زود فهميدم كه بازيگر بايد به هزار چيز ديگر هم فكر كند. مثلا اينكه چه زماني عكسش روي جلد مجلات برود، كي مصاحبه كند، با چه كساني در سينما ارتباط دوستانه برقرار كند و از اينجور نكتههاي حاشيهيي. هنگام پخش يوسف پيامبر، هر هفته بايد براي عكاسي ميرفتم. در حالي كه روحيه خودم طوري است كه حتي همين حالا هم در خانهام 10 قطعه عكس از خودم پيدا نميشود. نه عكسهايم را نگه ميدارم و نه مطبوعات و مجلههايي كه دربارهام خبر و مطلب چاپ ميكنند را آرشيو ميكنم. چند وقت پيش متوجه شدم كه پدرم همه عكسها و مطالب مربوط به من را جمعآوري كرده و نگه ميدارد. به من هم چيزي نگفته بود، چون پدر زياد اهل بروز احساسات نيست و در همه اين سالها بدون اينكه حرفي بزند اين آرشيو را درست كرده است.
اينها پيامدهاي شهرت است. كدام بازيگر اين شرايط را تجربه نكرده است؟
من اساسا معتقدم شهرت و ديده شدن، بازيگر را از خودش دور ميكند. بازيگر هرچه بيشتر ديده شود كمتر ميتواند خودش را بشناسد چون از باورها و خواستههاي خودش فاصله ميگيرد و به خواستههاي ديگران وابسته ميشود يعني به سمتي پيش ميرود كه ديگران از او ميخواهند.
معتقد نيستيد كه بازيگر بايد نظر و سليقه مخاطبانش را در كارش تاثير دهد؟
چرا، دقيقا به اين موضوع اعتقاد دارم. تنها انگيزهيي كه باعث ميشود بتوانم مسيرم را ادامه دهم نوع ارتباطم با مخاطبم است. من به حرمت اين مخاطبان بايد يكسري كارها را انجام بدهم و اين ارتباط را حفظ كنم. مثلا بايد حواسم به رفتارم در جامعه باشد كه خطايي از من سر نزند، چون نسبت به رابطهيي كه با مخاطب برقرار كردهام مسووليت دارم. من هميشه سعي كردهام ذهن منظمي داشته باشم و طبق ديدگاههاي شخصيام پيش بروم. از تجربههايم ياد گرفتم كه وارد هيچ بازي و ماجرايي نشوم و سرم به كار خودم باشد.
ولي اگر بازيگر بيش از حد كنار بكشد ممكن است از يادها برود. نگران اين موضوع نيستيد؟
خيلي وقتها ما چيزهايي را جدي ميگيريم كه در ذات خودشان اهميت ندارند. خيال ميكنيم خبري هست اما در واقع هيچ اتفاقي نميافتد و فقط خود ماييم كه موضوع را بزرگ ميكنيم. چند سال پيش كه جوانتر و پرشورتر بودم، از روي عصبانيت از جشنواره فجر تصميم گرفتم در فيلم “بوي گندم” بازي كنم چون به اين نتيجه رسيده بودم كه جشنواره و جايزه و اينها فقط بازي است و هيچ ربطي به كيفيت كار بازيگر ندارد. وقتي مدتي گذشت و زمان اكران فيلم رسيد، پيش خودم فكر ميكردم كه بازيام در اين فيلم واكنشهاي منفي زيادي ايجاد خواهد كرد. لابد منتقدها سرزنشم ميكنند كه چرا در فيلمي تجاري بازي كردهيي. اما فيلم اكران شد و نزديك دو ميليارد تومان هم فروخت و كل شهر هم از عكسها و پوسترهايش پر شد. خيلي از تهيهكنندههاي قديمي سينما به من گفتند كار درستي كردي. راست هم ميگفتند چون بخش مهمي از سينما را همين فيلمها زنده نگه ميدارند. مجموع فروش بوي گندم و خط ويژه بالاي پنج ميليارد تومان بود كه براي هر بازيگري امتياز است. منتها من اين چيزها را عمدا برنامهريزي نكردم، پيش آمد. فكر ميكنم اگر بخواهم به توصيههاي ديگران عمل كنم وقت زيادي از زندگيام گرفته ميشود و شايد آخرش هم به نتيجه دلخواهم نرسم.
در فيلم خط ويژه نقش متفاوتي بازي كردهايد كه شبيه كارهاي قبليتان نيست. بهخصوص كه اين اواخر در چند فيلم نقش اصلي را بازي كرديد و در خط ويژه نقشي كوتاهتر را بر عهده داشتيد. نگران نبوديد كه جايگاهتان به عنوان بازيگر نقشهاي اصلي به خطر بيفتد؟
اول بايد بگويم كه از بازي در خط ويژه بسيار لذت بردم. از اين فيلم بيشتر از همه فيلمهايي كه بازي كردهام راضي هستم. زماني كه اين نقش پيشنهاد شد خيلي از دوستان منتقد عقيده داشتند كه نبايد بازي در اين فيلم را قبول كنم اما من دلم ميخواست كار جديدي را تجربه كنم و به همين دليل نقش را پذيرفتم. يكي از دلايلم هم اين بود كه مصطفي كيايي را از نزديك نميشناختم و فقط دورادور با كارهايش آشنا بودم. وقتي صحبتهاي اوليه انجام شد، حس كردم كارگردان باانگيزهيي است و براي كارش انرژي ميگذارد. درباره نقش و خصوصياتش حرف زديم و خيلي راحت به توافق رسيديم.
از اول قرار بود همين نقش را بازي كنيد؟
نه، اولش قرار بود نقش ديگري را بازي كنم ولي وقتي فيلمنامه را خواندم حس كردم اين نقش برايم جالبتر است. شايد به اين دليل كه شخصيت فريدون هيچ ويژگي خاصي نداشت و كاملا خالي بود. بايد خودم ويژگيهايش را از پايه ميساختم. در خط ويژه از همه آرزوها و انگيزههاي معمول بازيگري دست كشيدم و با نگاه ديگري سراغ نقش رفتم. بعد از آنكه فيلم آينه شمعدون (بهرام بهراميان) وسط فيلمبرداري متوقف شد، من حدود 9 ماه بيكار بودم و روزهاي سختي را گذراندم. اگر ميگويم خط ويژه براي من فيلم متفاوتي است، يك دليلش اين است كه در اين فيلم من به نوعي بلوغ حرفهيي رسيدم. تا پيش از آن هميشه مراقب بودم كه ملاحظههاي مختلفي را در نظر بگيرم و خيلي چيزها را رعايت كنم. مثلا دقت ميكردم كه در كدام دفتر توليد پا ميگذارم، با كدام كارگردان كار ميكنم، نقشم چه عرض و طولي دارد، پخشكننده كيست، منتقد چه ميگويد و… سر خط ويژه همه اين ملاحظات را كنار گذاشتم و جالب اين است كه وقتي رها كردم، نتيجه گرفتم.
الان هم نگاهتان همان است؟
بله، كاملا. من از اول زياد اهل معاشرت و گعده نبودم. بيشتر با پدرم حرف ميزدم و به نوعي الگوي فكريام را از او ميگرفتم. در تمام دوران كودكيام پيش نيامد كه من از پدرم تقاضاي پول كنم، مگر در مواردي كه ميخواستم كتاب بخرم. جهانبيني من در همين دوره شكل گرفت و بعدها هم در مسير زندگي به اين نتيجه رسيدم كه هيچ چيزي غلط نيست و هيچ چيزي هم درست نيست. همهچيز به باور تو بستگي دارد. در بازيگري هم هميشه سعي كردهام به باورهاي خودم پايبند باشم. از زماني كه ملاحظات سينمايي را رها كردم همهچيز سر جاي خودش قرار گرفت و ديگر لازم نبود تلاش كنم كه به نتيجه دلخواهم برسم. الان هم ميگويم كه از بازي در خط ويژه بيش از هر فيلم ديگري لذت بردم.
براي بازيگر ضروري نيست كه انگيزه و جاهطلبي داشته باشد و براي رسيدن به آرزوهايش تلاش كند؟ مثلا به انگيزه رسيدن به جايزه يا گرفتن يك نقش خوب، همه سختيها را به جان بخرد. اگر اين آرزو و انگيزه نباشد، بازيگر ميتواند رشد كند؟
راستش براي من هم زماني اين آرزوها وجود داشت اما بعد از مدتي تبديل شد به كارت صدآفرين. به اين نتيجه رسيدم كه هيچوقت كارت صدآفرين را زماني كه تو ميخواهي به تو نميدهند. چند سال پيش من آرزو داشتم سيمرغ بلورين بگيرم، اما نگرفتم و الان ديگر برايم لذت سابق را ندارد. در حال حاضر دغدغه من موقع تماشاي فيلمهايم فقط يك چيز است؛ اينكه من آن شخصيت را كامل بازي كرده باشم. زماني از خودم راضي ميشوم كه بتوانم يك نقش را بهخوبي بازي كنم و به يك شخصيت روي پرده سينما زندگي ببخشم. تنها چيزي كه اذيتم ميكند هم اين است كه سينما يك هنر گروهي است و من به عنوان بازيگر تحت فرمان كس ديگري هستم كه اسمش كارگردان است. يعني استقلال ندارم. در حالي كه براي من استقلال شخصيام خيلي مهم است و تا اينجا هم بيشترين هزينه را براي حفظ استقلالم دادهام.
به هر حال سينما يك فضاي گروهي دارد و شما بايد خواسته كارگردان را اجرا كنيد.
بله و خوشبختانه انعطاف دارم و از كار گروهي فراري نيستم. سر صحنه معمولا برداشت خودم را به كارگردان پيشنهاد ميدهم و سعي ميكنم به فهم مشتركي نسبت به پديدهها برسيم، اما پافشاري نميكنم و در نهايت با گروه هماهنگ ميشوم. خيلي وقتها كاري كه ما ميكنيم تا رسيدن به شكل نهايياش بارها تغيير ميكند و ما كنترلي رويش نداريم. من اصلا وارد اين بازي نميشوم كه بخواهم همهچيز را با نگاهي ايدهآليستي كنترل كنم. بعضي چيزها را رها ميكنم كه مسير طبيعي خودشان را طي كنند. مثلا در همين فيلم خط ويژه، هماهنگي بسيار خوبي با گروه داشتم. همه بچهها خيلي راحت با هم حرف ميزدند و پيشنهادهايشان را مطرح ميكردند. من هم طبق تشخيص خودم نظرم را ميگفتم و بعد به يك فرم نهايي ميرسيديم كه جلو دوربين اجرايش ميكرديم. كلا خيلي راحت با گروه هماهنگ ميشوم.
دوست داشتيد به جاي بازيگري، حرفه ديگري داشته باشيد كه بتوانيد طبق شيوه فردي خودتان پيش برويد؟ مثلا نقاشي يا داستاننويسي…
نه، من از هشت سالگي عاشق بازيگري بودم. در دوره ابتدايي هر روز سر صف در مدرسه قطعههاي نمايشي كوتاهي را مينوشتم و با دوستانم اجرا ميكرديم. مثلا نمايشهاي اوستا و عبدلي را تقليد ميكرديم و بچهها لذت ميبردند. هر شب وظيفه من اين بود كه يك داستان كوتاه بنويسم و صبح براي بچهها اجرا كنم. بازيگري از زماني براي من جذاب شد كه ديدم فرصت زندگي در قالب آدمهاي مختلف را به من ميدهد. مثلا من در قالب نقشم، ميتوانم سر آدم روبهرويم داد بكشم، در حالي كه در زندگي واقعي اين روحيه را ندارم. قبلا فكر ميكردم اگر بازيگر نميشدم شايد تاجر ميشدم، اما الان ميبينم تجارت قواعدي دارد كه به شخصيت و اخلاق من نميخورد. شايد اگر بازيگر نبودم شغلي را انتخاب ميكردم كه مدام در حال سفر باشم.
شما با نگاهي ايدهآليستي وارد سينما شديد. آنچه در سينما ديديد، برايتان سرخوردگي به همراه نداشت؟ مثلا توي ذوقتان نخورد؟
نه، توي ذوقم نخورد. چون از اول توي زندگيام قهرمان نداشتم. حتي وقتي آدم مشهوري را ميديدم اشتياقي در من ايجاد نميشد كه كنارش بايستم و عكس بگيرم. بعدها هم وقتي وارد سينما شدم و با آن آدمها از نزديك برخورد كردم، توي ذوقم نخورد اما ناراحت شدم كه چرا آدمها در خودشان متوقف ميشوند. ما خيلي وقتها كتاب ميخوانيم و نظريه ميدهيم و تحليل ميكنيم، اما در عمل گير ميكنيم و پيش نميرويم. اين گير كردن و متوقف ماندن براي من ناراحتكننده است.
زماني كه با بازي در نقش يوزارسيف مشهور شديد، انتظارات زيادي نسبت به حضورتان در سينما وجود داشت، چون سالها بود كه ستاره جديدي ظهور نكرده بود. خيليها فكر ميكردند مصطفي زماني سوپراستار بعدي سينماي ايران است. چطور اين فشار را تحمل كرديد؟
دورهيي كه من در سريال يوسف پيامبر بازي كردم، دوره اوج كمديهاي تجاري بود. من از اول سعي كردم از بازي در آن نوع كمديها دور باشم، چون اصلا آن ژانر را دوست نداشتم كه بخواهم بازياش كنم. سال اول در جشنواره چند فيلم قابلتوجه داشتم، مثل آل (بهرام بهراميان)، كيفر (حسن فتحي) و قصه پريا (فريدون جيراني) . خيليها فكر ميكردند سيمرغ بلورين را ميگيرم، ولي اين اتفاق نيفتاد. آن وقتها جوانتر بودم و جايزه نگرفتنم باعث شد خيلي ناراحت شوم. موضوع را زيادي جدي گرفته بودم. بعدها فهميدم داوري جشنواره يك موضوع پيچيده است كه به عوامل مختلفي بستگي دارد. بازي خوب تنها شرط جايزه گرفتن نيست، چون خيلي وقتها جايزه به بهترين بازيگر داده نميشود. بچههاي درباره الي خيلي خوب بودند، اما جايزه نگرفتند. درباره گذشته هم همين اتفاق افتاد. مثلا ترانه عليدوستي الان به مراتب بازيگر بهتري است تا سال اول ورودش كه براي فيلم من ترانه پانزده سال دارم سيمرغ بلورين گرفت. من به اين نتيجه رسيدهام كه نخستين حضور يك بازيگر شانس زيادي براي جايزه گرفتن دارد. حميد فرخنژاد در عروس آتش ديده شد، اما بعد از آن چند بازي فوقالعاده داشت كه هيچ كدام جايزه نگرفتند. اين اتفاق بارها افتاده و ممكن بود براي من هم در سال اول حضورم در سينما بيفتد، اما به هر حال الان ديگر برايم اهميت سابق را ندارد.
به عنوان يك بازيگر جوان، دلتان نميخواهد سوپراستار باشيد و عكستان روي سردر سينماها گذاشته شود؟ مگر ميشود كسي نسبت به جاذبههاي شهرت بيتفاوت باشد؟
در سيستم فرهنگي ما، ستاره شدن هم خيلي سخت است و هم خيلي آسان. چون هيچ مسير خاصي وجود ندارد و اگر هم دارد، مدام در حال تغيير است. ستاره شدن زماني ارزش دارد كه من برايش برنامه داشته باشم و طبق برنامه خودم به اين موقعيت رسيده باشم. در سينماي ما ستارهها شانسي ستاره ميشوند. پوسترهاي فيلم بوي گندم در همه شهر وجود داشت، اما براي من جالب نبود، چون من براي رسيدن به اين نقطه تلاشي نكرده بودم. من خيلي عادي رفتم و در فيلمي تجاري بازي كردم، حالا بر اثر اتفاقاتي كه من رويشان كنترلي نداشتم، عكسم در اين فيلم همهجاي شهر پر شده است. آيا اين نشانه موفقيت من است؟ نه، چون من هيچ تاثيري در ماجرا نداشتم. گاهي وقتها ما اول يك كار را انجام ميدهيم و بعد وقتي آن كار به موفقيت رسيد، موفقيتش را به پاي دانش و آگاهي خودمان ميگذاريم. در حالي كه اين طور نيست. ستاره سينما زماني ارزش دارد كه براي ستاره شدن برنامه داشته باشد. من فيلمهاي كيفر و بدرود بغداد را دوست داشتم و به بازيام در اين فيلمها افتخار ميكردم، اما به جاي آن فيلمها، پوستر
بوي گندم همهجا پخش شد كه يك فيلم تجاري بود. گاهي به شوخي به محمدرضا خاكي (كارگردان بوي گندم) ميگويم «وقتي نميخواهم بازيام در يك فيلم ديده شود، همه آن را ميبينند!» ولي كسي كيفر و بدرود بغداد را نديد و كاري هم از دست من برنميآمد.
تا به حال پيش آمده كه از بازي در فيلمي پشيمان شويد؟
اگر دو، سه سال پيش همين سوال را ميپرسيدي شايد اسم چند فيلم را ميبردم كه از بازي در آنها راضي نيستم. اما الان اين احساس را ندارم. فكر ميكنم هر كاري كه تا حالا كردهام در زمان خودش درست بوده، چون من انتخابشوندهام. اگر قدرت انتخاب داشتم شايد درباره تصميمهايم مسووليت بيشتري پيدا ميكردم، ولي به عنوان بازيگر مجبورم بين كساني كه انتخابم ميكنند، انتخاب كنم. ضمن اينكه من سختگيرترين منتقد خودم هستم. گذشته از اينكه از بازيام در فيلمي پشيمان باشم يا نباشم، هميشه اين توقع را از خودم دارم كه در حد خودم مسير مثبتي را طي كنم و دستكم از خودم پشيمان نباشم.
دیدگاهها 1