سینمامثبت:ایرج تقیپور تهیه کننده سینما و تلویزیون و مدیر برجسته فرهنگی روز شنبه بیست و نهم تیرماه درگذشت.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی اینترنتی خبری- تحلیلی سینمامثبت، این چهره معتبر و خوشنام در طول سالها فعالیت خدمات فرهنگی شایستهای را در سینمای ایران بر جای گذاشت.آنچه میخوانید یادداشتی از رضا استادی مدیر مسوول سینما مثبت درباره این هنرمند است که شامل خاطراتی از نحوه شرکت فیلمهای ایرانی در جشنوارههای خارجی پس از انقلاب، ساخت فیلمهای اولیه اصغر فرهادی و مدیریت وی است.
جشنواره فیلم شهر و مدیریت تقی پور
اوایل پاییز سال ۱۳۸۵ در یکی از دفاتر شهرداری در خیابان میرداماد به دیدار دبیر دومین جشنواره فیلم شهر رفته بودم.شش سال پیش از آن در دفتری که میان آقای دبیر و همایون اسعدیان و بهرام جلالی به صورت شریکی اداره میشد، همراه با دوست آن دوران «عباس نعمتی» در رفت و آمد بودیم تا فیلمنامه غول چراغ جادو را بنویسیم و گهگاه با ایرج تقی پور مواجه شده بودم که با ریش پرفسوری و چشمانی نافذ و صدایی که از انتهای گلو بیرون میآمد، شبیه به کاراکتری بود که از فیلمی سینمایی بیرون آمده است؛ بسیار جدی و غیرقابل صمیمیت!
شش سال بعد در دومین جشنواره فیلم شهر که مسوولیت دبیری روابط عمومی آن را به عهده داشتم؛ ایرج تقی پور چهرهای دیگر داشت: دانش آموخته دانشگاهی فنی و معتبر در پیش از انقلاب -رشته فیزیک دانشگاه صنعتی شریف- عکاس همراه دانشجویان حاضر در سفارت امریکا در آبان سال ۵۸، برادر شهید، متولد یکی از محلههای جنوبی تهران، با تسلطی عجیب بر امور فنی از چاپ و نشر گرفته تا مباحث فنی فیلمسازی و همچنین مسلط به زبان انگلیسی و قوانین بین المللی تجاری و هرآنچه که نیاز بود تا جشنوارهای که از سوی محمد مهدی عسگرپور دبیریاش به او سپرده شده بود را چنان با نظم و کیفیت اداره کند که عسگرپور شبها هنگام ترک دفترش در همان ساختمان صرفا به او و همکارانش خسته نباشید بگوید و با خیال آسوده به منزل برود.
فردی با این ابعاد دانش و توانایی، تمام امور جشنواره را در دو اتاق تو در تو اداره میکرد، بودجه بندی شفافی داشت و همه امور با نظم و ترتیبی عجیب پیش میرفت و حتی شبها برای کاستن از هزینههای زائد جشنواره، با اتوموبیل شخصیاش مرا تا منزل که در نزدیکی منزلش قرار داشت میرساند بدون آنکه ادعایی درخصوص صرفه جویی در بیت المال و… را بیان کند.
با وجود بیماری سختی که سالها درگیرش بود هیچگاه ضعف جسمانی را علنی نمیکرد و مناسک مذهبیاش به دقت رعایت میشد. دریایی وسیع از اطلاعات فنی و معلومات سیاسی و اجتماعی بود که با سخاوت در اختیار اطرافیانش قرار میگرفت و حتی در مورد موضوعهای خصوصی و اطرافیانش همدلانه و صمیمانه رفتار و کمک میکرد.
چگونه پای ایران به کن باز شد؟
در طول سالها دوستی خاطرات جالبی از وی دارم که یکی از آنها مربوط به اولین حضور در جشنواره فیلم کن است. روزی برایم تعریف کرد اولین باری که بعد از پیروزی انقلاب پایم را از ایران بیرون گذاشتم، در تلویزیون کار می کردم و به سفارش «مهدی تابشیان» معاون بین الملل سازمان صدا و سیما قرار بود در بازار برنامه های تلویزیونی که هر سال قبل از جشنواره کن برگزار می شود حضور پیدا کنیم. تلویزیون به دنبال فردی بود که زبان بداند. آن زمان تازه از عملیات فتح المبین برگشته بودم که در این بازار حضور یافتم و پس از پیوستن به بنیاد سینمایی فارابی هم در حجم زیادی از این رویدادها شرکت کردم.
در آن روزها گاهی 500 نامه به جشنواره های مختلف مینوشتیم اما کسی جواب ما نمی داد و به عبارتی سینمای ما را آدم حساب نمی کردند و اصلا باور نمی کردند سینمای ایران فیلمی داشته باشد که قابل ارائه به دنیا باشد.
همان سال ها نشریه ورایتی یک نشریه درمی آورد که سینمای دنیا را معرفی میکرد. برای معرفی سینمای ایران از ما آگهی خواستند. 750 دلار دادیم و مقاله ای به نام «علیرضا شجاع نوری» در این مجله چاپ شد تا سینمای ایران تبلیغ شود. نام مقاله «ستاره ای در حال طلوع در توزیع بین المللی فیلم» بود. جشنواره های خارجی به این عنوان میخندیدند و می گفتند ما خیلی مدعی هستیم و به خودمان اعتماد داریم که چنین حرفی را مطرح می کنیم. آنها به تدریج محتوای سینمای ایران را دیدند و پسندیدند. اولین جایزه بین المللی مهم برای سینمای ایران در سال های پس از انقلاب پلنگ برنز جشنواره لوکارنو برای فیلم ناخدا خورشید بود. این جوایز به مرور به نخل طلای کن در سال 76 رسید اما همیشه خیلی ها درباره این جوایز با بدبینی قضاوت می کردند. مثلا وقتی «حجه الاسلام سید محمد خاتمی» وزیر ارشاد بود، وقتی در جلسات کاری برای ایشان توضیح می دادیم که فیلم های ایرانی جایزه گرفته اند عصبانی می شد و می گفت این جوایز سیاسی است! همیشه هم این سوال را مطرح می کرد که: یعنی فیلم ما بهتر از فرانسوی ها و امریکایی ها فیلم می سازیم؟ وقتی میگفتیم بله ما بهتر فیلم می سازیم آقای خاتمی عصبانی می شد!
در طول سال های اخیر دو گروه موفقیت های بین المللی سینمای ایران را مذمت کرده اند. گروهی افرادی هستند که گرفتار خود کم بینی اند و اعتماد به نفس ندارند و فکر می کنند حتما دیگران باید بهتر از ما فیلم بسازند. گروهی دیگر هم افراد حسود هستند. در مورد فیلم فرهادی و جایزه اسکارش به صراحت می گویم فقط این دو گروه مخالف اسکار گرفتن بودند.
نکته جذاب سینمای ایران برای خارجی ها
ما از امریکایی ها بهتر فیلم می سازیم. منظورم البته سینما به معنای آن زرق و برق ظاهری فیلم ها نیست. در تمام طول این سال ها گروهی با «خود باخته و غرب زده نامیدن» فیلم سازان، آنها را متهم به سیاه نمایی وقایع ایران کرده اند. در دو فیلم اول فرهادی خودم این گرفتاری را داشتم. در مسکو خبرنگار صدا و سیما به سراغم آمد و به من به خاطر فیلم شهر زیبا بد و بیراه گفت که با سیاه نمایی وقایع ایران خواسته ام جایزه بگیرم!
این موضوع در طول سال های فعالیتم در سینما به شکل جدی دغدغه ام بوده و درخصوص آن با چهره های بین المللی زیادی صحبت کرده ام. حاصل این گفت و گوها این است که متوجه شدم مسئله آنها افراد نیستند بلکه مسئله آنها قصه است. روزی مدیر یکی از جشنواره های معروف ایتالیایی در تهران با این سوال مواجه شد که شما در فیلم های ایرانی چه می بینید که خوشتان می آید؟ او پاسخ داد: در فیلم های شما چیزهایی هست که خودتان به آن توجه ندارید. مثلا اینکه در صحنه ای از فیلم شما پسری هنگام ورود به خانه به پدرش سلام می دهد، برای ما جالب است چون پسرهای ما اینطور رفتار نمی کنند.
البته غربی ها شرق را به عنوان یک سرگرمی دوست دارند نه به عنوان موجودی برابر با خودشان و دعوای ما با غرب هم بر سر این مسئله است. در فیلم های ایرانی نوعی از جهان بینی وجود دارد که برای جشنواره ها جالب است. یک بار یکی از مدیران جشنواره ها به من گفت فیلم سازهای ایرانی به اندازه ای که فیلم هایشان معتبر است خودشان آدم باسوادی نیست و غریزی فیلم می سازند. این چیزی است که فیلم سازان غربی نمی توانند به آن برسند. او می گفت در فیلم های ایرانی حرفی برای گفتن وجود دارد.
البته من نمی گویم در هیچ فیلمی فقیر نمایی نیست.من با عرضه برخی فیلم ها که مناسبات غلطی از ایرانی ها را ارائه می دهند به جشنواره های جهانی مخالفم اما جریان اصلی که در خارج از ایران مور د استقبال قرار می گیرد وطن فروشی نیست. هیچ کس در هیچ جای دنیا به فقیر نمایی و سیاه نمایی جایزه نمی دهد. آنها به نوع روابطی که از ما می بینند توجه می کنند. فیلم سازان قبلی ما به آن زبان بین المللی که فرهادی دست پیدا کرد، نرسیدند. حتی فیلم سازان موفق جشنواره ای دیگر هم چنین جایگاهی را پیدا نکردند اما فرهادی به این جایگاه رسید و البته مسائل روز جهان هم در این موفقیت موثر بود. همیشه همه جای دنیا وقتی کسی تصمیم می گیرد تحت شرایط روز تصمیم می گیرد اما منشا اصلی این جایزه اسکار سیاسی نیست و بیشتر به توانایی فرهادی در روایت انسانی از یک موضوع مبتلاء به جهانی مربوط است.
سال ها قبل فردی خارجی که برای حضور در جشنواره فیلم فجر به ایران آمده بود با خودش چراغ قوه آورده بود! فردی دیگری با خودش نان آورده بود! یک فیلم ساز خارجی که خیلی هم معروف است بعدها برایم گفت وقتی در هنگام ورود به تهران زنان را پشت فرمان دیده تصور کرده همه اینها سیاه بازی است تا او را گول بزنند و بگویند ایران جامعه ای مترقی است اما بعدها فهمیده این چهره واقعی جامعه ایرانی است.
در چنین فضایی دستگاه تبلیغاتی متاسفانه به جای اینکه کار خودش را انجام دهد، اسیر رفتار متقابل شده است. به نظرم دنیا آنقدر گرفتاری دارد که دائم مشغول توطئه علیه ما نباشد. شما در هر کجای امریکا با هر لهجه ای انگلسیی صحبت کنید کسی به شما نمی گوید از کدام کشور آمده ای؛ بلکه می گوید از کدام ایالت آمده ای؟!
چند سال قبل وقتی گروهی از اعضای آکادمی اسکار به ایران آمدند، یکی از فیلم سازان ایرانی از رییس آکادمی به صراحت پرسید چرا شما در فیلم های خودتان ملت های دیگر را تسمخر می کنید؟ در این جلسه عضو آکادمی خطاب به فیلم ساز عزیز ایرانی با صراحت گفت: تنها چیزی که در امریکا حرف اول و آخر را می زند پول است! ما صرفا برای کسب درآمد فیلم می سازیم اما گاهی از این فیلم ها ایرانی ها بدشان می آید، گاهی آسیایی ها!
در همین جلسه از «سید گنیس» رییس آکادمی اسکار درخصوص معیارهای اهدای جایزه به فیلم غیر انگلیسی زبان اسکار سوال شد. سید گنیس هم پاسخ داد: هر فیلمی که بهتر از همه بتواند معرف فرهنگ کشور خودش باشد و یک امریکایی هم آن را بفهمد در این بخش مورد استقبال قرار می گیرد. اما اگر فیلم سازی ادای هالیوودی ها را بیاورد اصلا مورد توجه واقع نمی شود، زیرا خودمان چنین فیلم هایی را می سازیم. به همین دلیل اگر فیلمی نتواند فرهنگ کشور خود را به اعضای آکادمی معرفی کند مورد قبول واقع نمی شود.
نکته جالب توجه فیلم جدایی نادر از سیمین این است که در شهر پاریس یک میلیون نفر فیلم را دیده اند. فرانسوی ها بسیار خسیس هستند و به همین راحتی پول بلیت بابت یک فیلم نمی دهند. به نظرم همین مسئله نشانه مهمی از رسیدن فرهادی به زبانی بین المللی و شایستگی او برای کسب افختاری مانند اسکار است.
روایت ساخته شدن فیلمهای فرهادی
در طول سالهای فعالیت دفتر فیلمسازی او فرصت یافتم تا در پشت صحنه دو فیلم «رقص در غبار» و «شهر زیبا» حاضر شوم. در همین رفت و آمدها و پس از آن بود که چند مرتبه روایت همکاری با فرهادی را برایم شرح داد.
آشنایی او با اصغر فرهادی از سریال «چراغ جادو» آغاز شد. سال 1380 در شرکت فیلم سازیاشان، سریالی با نام «غول چراغ جادو» را برای سیما فیلم ساخته بودند. سیزده قسمت اول این سریال را «همایون اسعدیان» کارگردانی کرده بود. سیما فیلم پیشنهاد داد 13 قسمت دیگر هم بسازند. تصمیم گرفتند در سری دوم به جای یک قصه به هم پیوسته، چند قصه اپیزودی انتخاب و ساخت آن را به کارگردان های مختلف بسپارند. یکی از این کارگردان ها «اصغر فرهادی» بود.
آن روزها دوشنبه شب ها سریال «داستان یک شهر» از شبکه پنج سیما پخش میشد.روزهای سه شنبه و بعد از پخش این سریال در دفتر هر سه شریک درباره این سریال خوب با هم صحبت می کردند. هیچ کدام اصغر فرهادی را نمیشناختند. روزی با گروه فیلم و سریال شبکه تماس گرفته و شماره او را گرفتند.تقیپور به فرهادی زنگ زده و میگوید: سریالی داریم که میخواهیم شما کارگردانیاش را انجام بدهی. اگر حوصله اش را داری بیا.او هم آمد.
آن روزها فرهادی جوانی سی ساله بود.در سریال غول چراغ جادو داستانی بود با نام «آموسا و شاگرد چلوکبابی» بود که اصغر فرهادی ساخت. قصه مردی بود که نقش او را فتحعلی اویسی بازی میکرد. این مرد یک پایش لنگ بود و می خواست لنگی پایش برطرف شود و از غول چراغ جادو التماس دعا داشت.
خرج تراشی های اصغر فرهادی
فرهادی برای ساخت این سریال تلویزیونی کمی خرج تراشی کرد که نسبت به بودجه سریال زیاد بود اما معلوم بود کارش را بلد است و خرج تراشیها بیهوده نیست.شبی در یک خانه لوکس و مجلل تصویربرداری در حال انجام بود.طبق فیلم نامه باید میز بزرگ شامی چیده میشد. این کار با هزینه فراوان انجام شد اما بعد فرهادی گفت نظرش عوض شده و نمیخواهد این صحنه را ضبط کند.
چند بار دیگر چنین اتفاقهایی افتاد اما آنچه که در نهایت به عنوان حاصل کار بیرون آمد،دیدنی و جذاب بود. فرهادی هم به لحاظ میزانسن و هم به لحاظ فنی از نظر تقی پور کارش را خوب بلد بود.
پیشنهاد اولین فیلم نامه فرهادی
در حین ساختن این سریال روزی به تقی پور گفت: من یک قصه دارم و میخواهم با پول خودم فیلم بسازم.الان هم که سریال داستان یک شهر را ساخته ام پول خوبی دستم آمده است.شما میتوانی برای فیلم سازی کمکم کنی؟
تقی پور به او گفت:اولین درس کارگردانی این است که کارگردان تلاش کند برای ساخت فیلم خود تهیه کننده پیدا کند و با پول خودش فیلم نسازد. فعلا فیلم نامه را بده تا من بخوانم!
روز بعد فیلم نامهای به نام «ملیحه» به دست تقی پور رسید. قصه درباره دختری بود که پسری با اسید نیمی از صورت او را از بین برده اما نیمه دیگر صورتش سالم است.پدر دختر میخواهد او را به عقد یک حاجی بازاری دربیاورد.تقی پور و بهرام جلالی به او گفتند این قصه فضایی جهان سومی دارد و برای شروع کار او خیلی خوب نیست و بهتر است او به سراغ فیلم نامه دیگری برود.فرهادی رفت و با فیلم نامه «غبار» آمد که بعدها تبدیل به فیلم «رقص در غبار» شد.
فیلم داستان پسری بود که با دختری ازدواج کرده است.دختر و مادرش فقیر هستند و مادر دختر مجبور به خودفروشی است.اطلاع پسر از این ماجرا باعث میشود تا از دختر جدا شود و برای کسب درآمد به سراغ مارگیری برود.قصه در مرحله تبدیل شدن به فیلم تغییر زیادی هم نکرد. آن روزها «بهرام جلالی» خیلی با فرهادی درباره جزئیات فیلم نامه صحبت می کرد.
تهیه بودجه برای ساخت فیلم
برای ساخت این فیلم تقاضای پروانه ساخت داده شد اما پس از دریافت پروانه ساخت پول کافی برای ساخت فیلم وجود نداشت.پیش بینی اولیه 120 تا 150 میلیون تومان بود و تقی پور و شرکا 50 میلیون کم داشتند. در آن روزها «محمود اربابی» معاون فرهنگی بنیاد سینمایی فارابی روزی تقی پور را صدا کرد و گفت: فیلم نامه غبار قصه خوبی است چرا آن را نمی سازید؟
تقی پور موضوع را به او گفت. و اربابی پرسید: گفت اگر سازمان فرهنگی ـ هنری شهرداری تهران امتیاز تلویزیونی و ویدیویی را پیش خرید کند حاضرید فیلم را بسازید؟
پاسخ تقی پور مثبت بود. در همان روزها با شرکت هنر هفتم قراردادی بست که به موجب آن رایت تلویزیونی و ویدئویی را پیش فروش کرد.اما فیلم که تمام شد و در جشنواره فجر شرکت کرد و کاندیدای 12 جایزه شد، تازه پول این بخش رسید و در طول کار چیزی دست تهیه کنندگان را نگرفت.
شراکت فرهادی در ساخت فیلم
اصغر فرهادی برای ساخت فیلم رقص در غبار پولی نیاورد و فقط دستمزد کارگردانی اش را در فیلم شریک بود. آن موقع دستمزد کارگردانی فیلمی مثل این فیلم 10 میلیون تومان بود.حدود 20 درصد فیلم را بابت دستمزد کارگردانی به فرهادی داده شد.
در میانه کار اتفاق جالبی افتاد. محل فیلم برداری صحنه های کویر این فیلم روستایی به نام «مزرعه کلانتر» در حوالی یزد بود. این روستا فضای خوبی داشت. هم نزدیک به کویر بود، هم بافت روستایی داشت و هم بر سر راه یزد و اصفهان قرار گرفته بود. روزی همایون اسعدیان و بهرام جلالی به همراه «بهرام دهقانی» تدوین گر فیلم به سر صحنه فیلم برداری رفتند. چند ساعت بعد از رسیدن آنها به محل فیلم برداری، اعضای گروه به تقی پور زنگ زدند و گفتند بین اصغر فرهادی و همایون اسعدیان برخوردی پیش آمده است.همایون اسعدیان هم به تقی پور زنگ زد گفت: این پسره بی ادب است! همین الان بگو کار را تعطیل کند بیاید تهران!
تقی پور ماجرا را کمابیش می دانست که به این سفت و سختی نیست. زنگ زد به اصغر فرهادی.او گفت تا اینجا هرچه هزینه کردیم به عهده من اما لطفا فیلم برداری را تعطیل نکنید تا من فیلمم را کامل کنم.
تقی پور هم به اسعدیان زنگ زد و گفتم اجازه بده کار تمام شود بعد در مورد مشکل پیش آمده صحبت می کنیم و توصیه می کنم عجله نکنیم و تصمیمی از سر عصبانیت نگیریم.
اسعدیان آمد اما اوقاتش خیلی تلخ بود.این مسئله باعث اختلاف ریشه داری بین تقی پور و اسعدیان شد که در ادامه ماجرا، بعدها اسعدیان شراکت خود با تقی پور و بهرام جلالی را متوقف کرد.
موفقیت های فیلم در جشنواره فجر
رقص در غبار با استقبال فراوانی در جشنواره فیلم فجر آن سال مواجه شد و جایزه بهترین صدابرداری را گرفت. فیلم در جشن سینمای همان سال هم جایزه بهترین فیلم را گرفت. در جشنواره های خارجی هم فیلم توفیقاتی داشت و مثلا در جشنواره فیلم مسکو برنده جایزه بهترین بازیگر مرد و کارگردانی شد.
در بهار سال بعد و قبل از موفقیت فیلم در جشنواره مسکو اصغر فرهادی روزی به سراغ تقی پور آمد و گفت فیلم بعدی را بسازیم! هنوز رقص در غبار اکران نشده بود. البته فیلم در اکران عمومی هم پولی درنیاورد. رایت تلویزیون و ویدئو را هم که به شهرداری داده بودند.
تقی پور به فرهادی گفت بهترین زمان برای فیلم سازی همین حالا است. او دوباره قصه ملیحه را پیشنهاد کرد که تقی پور گفت این قصه خوب نیست. پس از آن فرهادی با فیلمنامه «شهر زیبا» آمد. فیلمنامه را تقی پور همان شب دریافت خواند اما زمانی که فرهادی از او درباره فیلمنامه پرسید تقی پور آنقدر تحت تاثیر قرار گرفته بود که اظهار نظری نکرد. به او گفت برو یک هفته دیگر بیا. الان هیجان زده ام و نمیتوانم تصمیم بگیرم.
فیلم نامه «شهر زیبا» آنقدر خوب بود که تقی پور را غافلگیر کرد. این فیلم نامه تقریبا همان داستان ملیحه بود که چندین بار چرخیده بود تا به این داستان تبدیل شده بود.
شهر زیبا با وام بنیاد سینمایی فارابی و سرمایه شخصی فرهادی و تقی پور ساخته شد. فرهادی باز هم دستمزدش را در فیلم شریک شد. زمانی که قرار شد فیلم اکران شود فرهادی گفت ترجیح می دهد دستمزدش را بگیرد و بکشد کنار. فیلم باز هم در جشنواره فجر با استقبال مواجه شد اما جایزه چندانی نگرفت. در جشن سینمای سال بعد هم جایزه بهترین فیلم را گرفت. جشنواره های دیگری هم رفت و خیلی جایزه گرفت. سهم اصغر فرهادی و فرامرز قریبیان از این جوایز تقریبا یک گونی است! اما بازهم فیلم اکران موفقی نداشت و تقی پور مجبور شد بخشی از حقوق فیلم را به بنیاد سینمایی فارابی واگذار کند.
همکاری های بعدی که سر نگرفت
بعد از این فیلم فرهادی چند قصه دیگر هم داشت که تبدیل به فیلم نامه نشد و فقط در حد قصه باقی ماند. یکی از این قصه ها، بعدا تبدیل شد به چهارشنبه سوری.
روزی به تقی پور گفت اگر بخواهم باز هم با شما فیلم بسازم باید نگاتیو نامحدود و امکانات نامحدود در اختیارم قرار بدهید.به او گفتم: من آنقدر پولدار نیستم و در همین حد می توانم به تو کمک کنم. در آن زمان برخوردهایی هم بین آنها پیش آمده بود. تقی پور هم بدش نمیآمد فرهادی تهیه کننده دیگری را هم تجربه کند و ببیند او بهتر با کارگردانها کنار می آید یا دیگران؟!
روزی آمد و به تقی پور گفت با جمال ساداتیان صحبت کردم و گفته فیلم نامه چهارشنبه سوری خیلی خوب است.آقای تقی پور هم هر قدر می خواهد شریک شود بگوید تا این کارا مشترکا با هم تهیه کنیم.
تقی پور اعلام کرد من تمایلی به شراکت با تهیه کننده دیگری ندارم. ساداتیان هم گفت میخواهد این فیلم را در دفتر خودش بسازد. همکاری سر نگرفت اما فیلم که تمام شد اتفاق جالبی افتاد.
فرهادی در فیلم هایش همیشه مشکل «پایان بندی نامشخص» داشت. البته در رقص در غبار این مشکل وجود نداشت اما فیلم نامه شهر زیبا این گرفتاری را داشت. یکی از گفت و گوهای مفصل تقی پور با فرهادی این بود که فیلم نامه هایت پایان خاصی ندارد و انگار این موضوع به جای دیگری واگذار میشود. فرهادی گفت وظیفه فیلم ساز گزارش کردن واقعه است و مردم خودشان باید قضاوت کنند اما تقی پور گفت یک هنرمند که کار خلاقه میکند باید به یک موضوع از منظری نگاه کند که دیگران نمیتوانند نگاه کنند.تو به عنوان هنرمند مخاطب را دعوت به چیزی میکنی که تو دیدی و ما ندیدیم. به همین دلیل نمیتوانی صرفا رویدادی را گزارش کنی و باید تکلیف بیننده را معلوم کنی.ما دوست داریم فرهادی و نگاهش را ببینیم نه آن واقعه را. فرهادی اصلا زیر بار نمی رفت.
طبق صحبتهای تقی پور برای فیلم شهر زیبا پنج نوع پایان نوشته شد و همه را گذاشتند کنار. فرهادی برای این فیلم حدود چهار پایان مختلف فیلم برداری کرد اما اینها هم کنار گذاشته شد. در مراحل فنی هم یکی از پایان بندی های گرفته شده در استدیو تغییر کرد.شب آخر میکس فیلم فرهادی به «مسعود بهنام» صداگذار فیلم که کارش تمام شده و به خانه رفته بود زنگ زد و گفت: «تصمیمم برای پایان فیلم عوض شده است». بهنام هم برگشت و پایان فیلم را تغییر داد.
مشکل پایان بندی فیلم چهارشنبه سوری
درباره چهارشنبه سوری هم این اتفاق رخ داد. روزی فرهادی به تقی پور زنگ زد و گفت ساداتیان به عنوان تهیه کننده توقعی دارد که من نمیپسندم. ساداتیان هم به تقی پور زنگ زد و گفت پایان فیلم اشکال دارد و هرچه به فرهادی می گویم توجهی نمی کند. میشود شما دخالت و پا درمیانی کنید تا این مشکل پایان یابد؟
تقی پور و «بهرام جلالی» با هم به دفتر ساداتیان رفتند و فیلم را دیدند. در آن نسخه اتفاقی بین هدیه تهرانی و حمید فرخ نژاد میافتاد که مبهم بود. در نهایت بحثهایی میان ما چهار نفر صورت گرفت. پایان فیلم تغییر کرد و بعد از نمایش و توفیق تجاری آن، نام فرهادی به عنوان یک کارگردان موفق بر سر زبان ها افتاد.
به نظر تقی پور فیلم جدایی نادر از سیمین از پخته ترین کار اوست. هم از نظر داستان و هم از نظر کار فنی یکی از بهترین کارهایی است که مرحوم تقی پور در سینمای ایران دیده بود. فیلم فوق العاده است و آن نقص همیشگی کمتر در فیلم است. شاید علت توفیق این فیلم این است که آن نقص پایان بندی کمتر به چشم می خورد. درست است که در آخر فیلم دختر تصمیم گرفته و به کسی نمی گوید اما ما می دانیم تصمیمش چیست و با چه کسی زندگی خواهد کرد؟ این نقطه مثبت این روایت است.
به گفته مرحوم تقی پور،فرهادی آدم با سواد و اهل مطالعه ای است. او جزو معدود آدم های اهل مطالعه در این حرفه است. متاسفانه دوستان سینمایی ما آن مقدار که من می شناسم خیلی به مطالعه اهمیت نمیدهند. مثلا به عنوان مسوول کمیته فنی خانه سینما جلسات و نشست های مختلفی در خانه سینما برگزار کردم که کم پیش آمد کارگردان ها و عوامل مطرح در آن حضور یابند. انگار خود را بی نیاز از یادگیری می دانند اما فرهادی چنین نیست و این یک حسن بزرگ است.
بعد از آن دو تجربه فرصتی پیش نیامد که با هم همکاری کنیم. فرهادی چند بار ابراز علاقه کرده بود تا با هم فیلم بسازیم اما هم بیماری من و هم بی علاقگی به نشستن پشت در اتاق مدیران و چانه زدن باعث شده این توفیق نصیب من نشود.