پلانی است در فیلم که ما از بالا لانگشات میبینیم که سالن سینماست و همه موتورها چیده شدهاند و انگار که به جای مردم و مخاطب، موتور است که نشسته است. چندین بار اشاره میشود که «می دانی چه کسانی موتور میخرند؟» و نصف شب یکسری آدمهایی میآیند که موتورهای غیر قانونی میخواهند میگوید که مجوزش را داری که میگوید دارم. من همین قدر را میتوانم بگویم و شما میتوانید تا آخرش را بروید. من فکر میکنم موتورها نماینده یکسری آدمهاست. آدمهایی که دارند این سینما را خراب میکنند.
سینماپلاس: پولاد کیمیایی هرچند بخش عمده زندگی هنری خود را مدیون پدر است اما به واسطه اینکه در یکی از بدترین دوره های کاری پدر، بلوغ حرفه ای را تجربه می کند بدشانسیهای خاص خود را هم دارد چراکه دیگر نه کیمیایی، کیمیایی سابق است و نه قهرمانانش که پولاد بناست نقش آنها را ایفا کند قهرمانانی به روز و ملموس هستند. به گزارش سینماپلاس همه چیز در هاله از از فانتزی و خاطره بازیهای تکراری می گذرد و پولاد هم خیلی هنر کند به این واسطه چند هفته ای در کانون توجه رسانه ها قرار می گیرد. با این حال پولاد هم به مانند پدر در کتش نمی رود که کیمیایی، کیمیایی سابق نیست. شاید برای همین باشد که وی در تازه ترین گفتگوی خود با محمد بیات در “اعتماد” سعی کرده مفاهیمی نمادگرایانه را از دل “متروپل” بیرون بکشد؛ مفاهیمی مثل اینکه موتورهایی که در سالن سینما هستند نماد یک جریان خاص جامعه اند!!! متن کامل گفتگو را بخوانید:
فرآیند شناخت و اجرای نقش را چگونه طی کردید، با توجه به اینکه شخصیت کاوه دارای وجوه درونی نیز هست؟
به هر جهت شرایط بیرونی و درونی کاوه به جهت اینکه در یک زمان خیلی کوتاه باید بیان میشد یعنی مدت زمانی که فیلم طی آن روایت میشود، من باید هم زوایای معنوی شخصیت کاوه را ارائه میکردم و هم وضعیت و مناسبات جهان بیرونی شخصیت کاوه را، در عین حال باید چگونگی رفتارهای شخصیت را روشن میکردم و هم چراییاش را، در نهایت باید نسبت شخصیت کاوه و قضاوت او در مورد شخصیت خاتون را نشان میدادم. اینکه جامعه فعلی ما آیا یک چنین زنی را میبخشد و آیا گذشت میکند؟ اما سینما میبخشد. سینما کمک میکند و گوش میکند و قابلیت معنوی بودن را دارد. به دلیل همین امنیت معنوی است که میشود به سینما پناه آورد و ماهیت این امنیت از آنچه به لحاظ معنوی تجربه کردهایم، متفاوت است.
مشخصا هر دو شخصیت مرد فیلم در یک وضعیت دراماتیک قرار گرفته به عنوان بازیگر نقش کاوه نسبت شخصیت کاوه با خاتون و زن به طورکلی چگونه است؟ ما چقدر تجربه زیستهیی این شخصیت را در مواجهه با این زن میبینیم؟
باید برگردیم به آنجایی که این فیلم تمام خاصیتش در این است که ما نمیتوانیم صرفا برپایه اسلوب و رویکرد علی و معلولی تحلیل کنیم یعنی نمیتوانیم برای تحلیل شخصیتها صرفا به این مسائل بپردازیم. اگر بخواهیم به حقیقت این شخصیتها دست یابیم. صرفا نمیتوانیم بپرسیم کاوه چه نگرشی نسبت به این زن دارد و به مقوله زن در زندگی خصوصیاش. اگر بخواهیم به این سوالات جواب دهیم در واقع یک چیز اصلی را از دست میدهیم که در واقع آن هم غریزه انسان است یعنی اینکه تو یک جا یک کاری را انجام میدهی و شاید دلیلش را نمیدانی و برای توجیهش بتوانی هزار دلیل پیدا کنی. مثل اینکه شما میخواهید بروید جبهه. هزار سوال منطقی وجود دارد ولی یک سوال معنوی همه آن منطق را جواب میدهد. هزار دلیل میتواند وجود داشته باشد که چرا کاوه هیچ تمایلی به خاتون نداشته باشد یا حتی اگر پیدا هم بکند، فیلم به آن اشارهیی ندارد و به آن نیم نگاهی هم ندارد. ما هیچ چیزی درباره نسبت کاوه با زنان نمیبینیم، هیچ کدام اینها توضیح داده نمیشود و فقط یک اصل وجود دارد و آن هم این است که خود این کنش، که مثلا «تو اینجا باش ما نمیذاریم کسی حق تو رو بخوره…» این یک حرکت غریزی انسانی است که در روزگار امروز ما گم شده است. یعنی اگر مثلا فردی را در خیابان میبینید که در حال کتک خوردن است، یا وقتی میبینید کیف آدمی را در خیابان میدزدند، شما میتوانید هزار سوال از خودتان بپرسید که اگر بروم دخالت کنم ممکن است چاقو بخورم، اصلا مگر سراغ من آمدهاند، مملکت قانون دارد و… اما یک پاسخ هست که همه اینها را جواب میدهد و آن در غریزه انسان است یعنی یک جا واکنش انسانی نشان میدهی و این واکنش انسانی هیچ دلیل و توجیهی ندارد. چنین اتفاقی بیرون از تحلیل است. به نظر من خود فیلم میخواهد از این سوالهایی که ما در طول روز از خودمان میپرسیم فرار کند. جامعه امروز ما یک جامعه محافظه کار شده، یعنی اگر ما کاری انجام میدهیم یا باید آن کار با منافع ما همسو باشد یا اینکه در کل منافع ما را تامین کند و برای ما بهصرفد. این محافظهکاری در این فیلم نیست یعنی این فیلم مخالف محافظهکاری است. ما وقتی محافظهکار میشویم اول از همه باید دلایل را بسنجیم. چرا؟ اصلا این زن خودش رفته وارد زندگی مردی شده و زندگی او را پاشیده است. این زن باید اصلا محاکمه شود و سوالهایی از این دست، همه این بدبینیها وجود دارد اما این فیلم از آن فرار میکند.
این در واقع یک نوع رجوع اخلاقی مرد فیلم در کاوه مشخص است و برگرفته از همان اصول اخلاقی سینمای کلاسیک است.
بله
و چقدر از این روکش را از زندگی روزمره گرفتهیی؟
ما بازیگرها سعی کردیم این کار را بکنیم و فقط آن روکش را کمی تقویت کنیم که فیلممان به سمت شعار و استعاره نرود. به سمت این نرود که ما فضای رئال را بخواهیم بشکنیم. روکشی برای خود ایجاد و آن را تقویت کردیم. اما قاعده، قاعده کلاسیک است. یعنی فیلم کاملا با چند نمایش انتظار و نگاههایی که به هم میکنند و چوب بیلیارد دارد کاملا آن دوئل نهایی که در وسترنها بین خیر و شر به وجود میآید و در واقع بیعدالتی و عدالت را نوید میدهد و فیلم به این نقطه میرسد. فیلم کاملا قاعده کلاسیک دارد و شما یک فیلم کاملا کلاسیک را میبینید اما با دو ضرباهنگ. یک ضرباهنگ اولیه است که کاملا دارای یک گرامر خاص است و از زمانی که ما وارد متروپل میشویم یک ضرباهنگ دیگر وجود دارد با یک گرامر دیگر و با درامی مواجه میشویم که درام انسان مقابل انسان است. برای همین است که در آن صحنه پایانی به محض اینکه در باز میشود و دو زن همدیگر را میبینند همهچیز تمام میشود. یعنی وقتی در باز میشود و این دو تا زن پشت در هستند در واقع یکی هستند و جفتشان سختی کشیدهاند اما از زمانی که خاتون میگوید من میخواهم ببینمت و شیشه را باز میکند و نصف صورتش را میبیند همهچیز تمام میشود و یک باد آرامی میوزد و کینه تمام میشود و چشم در چشم میگوید که من فقط احترام میخواستم، پول نمیخواستم. یعنی کیمیایی این را به مخاطب پیشنهاد میکند؛ رو به رویی، گفتوگو. دیگر اینجا انتقام نیست.
کاوه در فیلم در واقع ابزاری دارد که موتوسیکلت است. این موتورها هم چه بسا سرگرمیاش است و هم آنها را میفروشد. این موتورها بیانگر چه وجهی از شخصیت کاوه هستند و این موتوسیکلتها، چقدر در شخصیتپردازی به شماکمک میکرد و برای کاراکتر کاوه موتور را چگونه میدیدید؟ این موتورها چقدر عشق این آدم است و چقدر کارکرد دراماتیک دارد؟
این موضوع به فیلمنامه اضافه شد یعنی مساله فروش موتورها چون اضافه شد. یک چیز عجیبی که همیشه راجع به موتورها در ذهن و یادم هست. پلانی است در فیلم که ما از بالا لانگشات میبینیم که سالن سینماست و همه موتورها چیده شدهاند و انگار که به جای مردم و مخاطب، موتور است که نشسته است. چندین بار اشاره میشود که «می دانی چه کسانی موتور میخرند؟» و نصف شب یکسری آدمهایی میآیند که موتورهای غیر قانونی میخواهند میگوید که مجوزش را داری که میگوید دارم. من همین قدر را میتوانم بگویم و شما میتوانید تا آخرش را بروید. من فکر میکنم موتورها نماینده یکسری آدمهاست. آدمهایی که دارند این سینما را خراب میکنند. این نظر شخصی من است شایدهم درست نباشد. به نظرم این موتورهایی که الان جای انسانها نشستهاند اینها هستند که این سینما را به این روز انداختهاند.
نماینده یک نوع تفکرند؟
نسبت به موتوسیکلت میتوان چند نوع نگاه کرد. اگر چند موتوسیکلت زیبا و گنده ببینیم یک بحث است امادر مورد این موتورها اصرار بر این بود که موتور معمولی کوچه و خیابان باشد. همینهایی که زیاد درخیابان ریخته است. مثل هند. فکر میکنم خیلی گویا است.
فیلم متروپل در یک فضای محدود و بسته میگذرد و مشخصا شخصیت شما در همین فضا وارد درام میشود. این محدودیت چقدر برایت چالشبرانگیز بود؟
فکر میکنم آقای وارطان آوانسیان معمار آن سینما بوده که این شخص آدم مهمی است در تاریخ سینمای ما و معماری معاصر تهران است. او سینما رکس را ساخته است و این معماری اصلا خودش یک حرفی برای گفتن داشت. از روز اولی که ما در متروپل را باز کردیم، میتوانستم تصور کنم آدمهایی را که از این پلهها پایین میآمدند و خرید میکردند، سالنهای سینمایی که درهای چرم بزرگ داشتند و بوی عجیبی میدادند. این سینماهای تنها و تکافتادهیی که من در تیتراژ هم آوردم. این سینماهای تنهایی که در این لاله زار گله به گله هنوز متروکه هستند این وضعیت خیلی آدم را به هم میریزد و خیلی با احساساتت بازی میکند که چرا این سینماها که پر از خاطرههای تکرار نشدنی هستند همه یا بسته هستند یا دارند خراب میشوند. صاحب آن سینما هم قصد فروش آن را داشت. خیلی آدم متاثر میشود. خیلی آدم غافلگیر میشود که چرا در مراکز فرهنگی اینجوری بسته شده است. چرا این میراث فرهنگی حفظ نشده در صورتی که اینها باید جزو آثار فرهنگی باشد به این خاطر که بینظیر و هویت تهران قدیم و هویت ایران هستند. روزبهروز این میراثهای فرهنگی خراب میشوند و تعمیر نمیشوند چرا که به این میراث فرهنگی و معنوی با دیدی صرفا مادی نگریسته میشود. به نظر من زیباترین کاری که کیمیایی میتوانست انجام دهد، انجام داد. یعنی رفت سراغ یکی از این سینماها و در آن را باز کرد و یک فیلم ساخت و اسم آن را هم متروپل گذاشت. شاید این سینما پنج سال دیگر خراب شود و این فیلم نماینده آخرین غول سینماست. آخرین غولی که یک زمانی در آن پر از خاطره بوده است. من جزو آن افراد نیستم و آن زمان را ندیدم اما بالاخره بخشی از آنجا متعلق به من هم میشد. دوست داشتم که یک فیلمی میساختم و در آنجا اکران میشد. سینمایی که شما الان در پاریس و رم میبینید سالیان سال، صد سال، قدمت دارد. چه بسیار سالنهای اپرای زیبای قدیمی که یک گچ از آن نریخته است و همه این ساختمانها با زیبایی تمام نگه داشتهاند. اما اینجا هر روز همهچیز خراب میشود.
در تیزری که از فیلم متروپل پخش شد فیلمهای کلاسیکی مثل جانی گیتار، در بارانداز، نیمروز، بیلیاردباز و… را میبینیم، چقدر به این فیلمها احساس نزدیکی دارید وچقدر طی زمانی درگیر کار در فیلم متروپل بودید به این فیلمها رجوع میکردید؟
من همه این فیلمها را از بچگی مرور کردهام و دیدهام چون اینها عاشقانههای پدرم بودهاند و به علت عشق پدرم به این فیلمها و محشور بودنم با این فیلمها از کودکی به جهان این فیلمها آموخته شدهام. من هم راجع به این فیلمها شناختی دارم که باعث علاقه شدیدم به این فیلمها میشود. مثلا سکانس تنهاییگری کوپر، یا وقتی استرلینگ هیدن که میخواهد اسبش را آخر فیلم جا بگذارد ولی میبیند که اسبش تنهاست و برمیگردد و با اسبش میرود، یا ادی تنددست در فیلم بیلیارد باز آنجایی که حالش خوش نیست و به بشکه میگوید که«من میبرمت، تو رو میبرم، من به تو قول میدم»، شرطبندی میکنند و بعد بشکه میگوید که «قبول» و بعد به دوستش میگوید که«هرچی داری بذار وسط، اون یه بازنده است»… یعنی میفهمد آدمی که اینقدر بلوف میزند و این همه هیجان زده است، بازنده است. ادی چون بازنده است اینقدر دارد میگوید من برندهام و من میبرمت… ولی آخرش بازنده است. فیلمهای زیادی هستند که من برای کار در متروپل به آنها رجوع کردهام.
فیلمی هم بوده یا بازیگری بوده که به آن فیلم، شخصیت یا بازیگر احساس نزدیکی یا علاقه بیشتر داشته باشید؟
ادی تنددست در بیلیاردباز را خیلی دوست دارم. من پل نیومن را از بقیه بازیگران هم دورهاش بیشتر دوست دارم. بازیگرانی همچون مارلون براندو. البته او را نیز خیلی دوست دارم به این دلیل که او اوج یک دوران بازیگری است. به عبارتی او یک هنگامه است. ولی پل نیومن را خیلی دوست دارم. به خصوص تیرانداز چپ دست را هم خیلی دوست دارم. آن فیلم مربوط به فیلم متروپل نیست ولی به یک نحوی میتوان ربطشان داد. خیلی دوست داشتم که این شخصیت کاوه را با آن شیرینی ادی تنددست ببینم و بازیام حال وهوای آن شخصیت را داشته باشد.
در گفتوگویی که پیش از این با خانم افشار داشتیم از روحیه تعامل و همکاری شما در طول فیلمبرداری گفتند، این عامل چقدر برای شما اهمیت دارد و در کار شما تاثیرگذار است؟از طرف دیگر طی روزهای فیلمبرداری خبری آمد که شما در حین کار دستتان در اثر بریدگی بهشدت آسیب دید آیا اصطلاحا در نقش وفضای فیلم غرق شده بودید یا ماجرای دیگری رخ داده بود؟
من برای خانم افشار خیلی احترام قایلم و معتقدم که ایشان پوست انداختهاند و وارد مرحله دیگری از بازیگری شدهاند که آن مرحله برکت است یعنی آنقدر خودشناسی ات قوی میشود و آنقدر به آرامش و ثبات میرسی که در واقع از یک جزیره کوچکی که بازیگران در آنند و سالیان سال در آن بودهیی دور میشوی. خانم افشار سعی کرد از سینمای بدنه به سینمای تفکر بیاید و در این سالها این کار را انجام داد و سختیهای زیادی کشید. من با ایشان دوست هستم یعنی دوست از زمانی که ایشان وارد سینما شدند من ایشان را میشناسم. محمد رضا فروتن هم دوست خوب من است. وقتی محمد رضا سینما را شروع کرد من کنار او بودم. اینها دوستان خوب من هستند. فارغ از این من معتقدم که در سینما، دیگر دوربینی وجود ندارد و تو میشوی دوربین و سینما. وقتی در حال کار و ایفای نقش هستم حواسم به بازیگر مقابلم هست. من نمیتوانم بازیام را بدون در نظرگرفتن واکنش بازیگر مقابلم انجام دهم طبیعتا بازیگری در کنش و واکنش دو بازیگر رخ میدهد و بر اساس کنش بازیگر مقابل است که واکنش من شکل میگیرد و بالعکس. در رفت و آمد و بده بستان دو بازیگر است که درام شکل میگیرد و این میشود خلاقیت. مثلا یک جا شما بغض میکنی، یا یک جا صدا را پایین و بالا میکنی و همه اینها وابسته به بازی بازیگر مقابل شماست. اما همین امور بدیهی در سینما و فضای بازیگری سینمای ایران جدی گرفته نمیشود. الان بازیگرانی هستند که خودشان را بزرگ میدانند و ادعای خیلی بالایی در سینما دارند اما به این شرایط اصولی قایل نیستند. من با خیلی از این بازیگران کار کردهام اما عارشان میآید که بیایند و جلوی تو بنشینند و تمرین کنند. من اولین کاری که میکنم این است که میروم و روبه روی بازیگری که با او دیالوگ دارم مینشینم و تمرین میکنم. در سینمای کیمیایی، دورخوانی به شیوه مرسومش نداریم. اما در فیلمهای کیمیایی تمرین داریم و این اتفاق در مورد متروپل هم افتاد و من عاشقانه این دوستانم را دوست دارم و هر بازیگری را که با او بازی میکنم عاشقانه دوست دارم چون در دنیای من است و من در دنیای او هستم و ما با هم جهان یک فیلم را میسازیم. وقتی دارم بالاترین حسم را میگیرم در نهایت به چشم او نگاه میکنم پس آن حسی که او به من میدهد و آن حسی که من به او میدهم مهمترین چیز است و فراتر از همه اینها بازیگر باید از لحاظ تکنیکی این آمادگی ومهارت را داشته باشد. باور ندارم بازیگری که تمرین نکرده و بازیگر روبهروییاش را کشف نکند به نتیجه و بازی چشمگیری برسد، اگر این تعامل حرفهیی، تکنیکی و احساسی نباشد نه صحنه وسکانسی شکل میگیرد و نه فیلمی و در نهایت هیچ زیبایی خلق نمیشود. در مورد اتفاقی که شما به آن اشاره کردید باید بگویم آن روز خیلی شلوغ بود و احساس میکردم که اتفاق بدی میافتد چون شیشهها خیلی ضخیم بود و قرار بود شیشهها شکسته شود، کل گروه روبهروی ما بودند یعنی اگر ما این شیشه را میشکستیم به سمت جمعیت پرتاب میشد و اگر به صورت کسی نمیخورد تعجب برانگیز بود. من داد و فریاد زدم که از اینجا بروید عقب، من نگران شما هستم. اگر این شیشهها بریزد روی زمین و یک بازیگر اینجا سر بخورد، خدایی نکرده شیشه مثل گیوتین میبرد. خلاصه هیچ کس گوش نکرد و در آن پلان به خودم این قضیه برگشت و آمدم شیشه را بشکنم، دستم رفت توی شیشه و یکی از بازیگرها در آن درگیری مرا هل داد و رفتم توی شیشه و سه تا از تاندونهایم پاره شد که الان خداروشکر خوب شده ولی سه تا از تاندونهای انگشتانم قطع شد بعد به بیمارستان رفتم و پیوند زدم و الان که یکسال و خردهیی که میگذرد خوب شده است. خدا را شکر میتوانم دوباره ساز بزنم.
خود شما هم اشاره کردید که کاراکتر کاوه خیلی به آن معنا بیرونی نیست و خیلی احساساتش را به صورت بیرونی ارائه نمیدهد. کلا قرار گرفتن در نقش کاوه چقدر نسبت به دیگر فیلمهای قبلی آقای کیمیایی برای شما نقطه اشتراک داشت و چقدرش در مواجهه با خود کاراکتر جدید بود و به قول خودتان آوردهیتان به این نقش چه بود؟
من همیشه حتی در جهان سینمای کیمیایی سعی کردم کاراکترهایی را که بازی کردهام تکرار نکنم منتها این تعمدی نیست که مثلا بگویم این نقش را من دیگر نزدیک به آن نگیرم. این جوری نیست و در خود نقش این اتفاق میافتد و خود نقش به من اجازه میدهد که میتوانی در بعضی جاها متفاوت باشی. در یک جاهایی نمیتوانم متفاوت باشم چون همه سینمای کیمیایی یک قاب است و تو در آن قاب نمیتوانی یک چیز دیگر، یک عنصر دیگر، یک پیام دیگر باشی. خود این قاب یک پیام دارد و تو در این پیام شریک هستی اما میتوانم به رنگ دیگری باشم. بعضی وقتها میتوانم آبی باشم بعضی وقتها سفید و بعضی وقتها سیاه اما مفهوم من در آن تابلو یکی است. در زمانی که در سینمای کیمیایی هستم چون یک نقاش کارکشته، نقاشی میکند و پیام نقاشیاش همیشه یک چیز است و ما آن را میدانیم یعنی رفاقت و دوستی و عدالت جویی که همه اینها در تابلوهای کیمیایی نقاشی شده است اما بعضی اوقات در آن مشکی هستی، بعضی وقتها دو رنگی، اینها همهچیزهایی است که تو موقع فیلم نوشت به آنها میرسی و آنها را کشف میکنی.
فکر میکنید در مترو پل آبی و آرام بودید؟
در متروپل من آرامم.
در فیلم متروپل چه رنگی داشتید؟
من کلا آبیام.
در یکی، دو سال اخیر راجع به این موضوع خیلی صحبت شده که اگر میخواهید و شرایط خوب بود شروع کنید به فیلم ساختن آیا در سال 93 این اتفاق خواهد افتاد؟
الان که داریم با هم صحبت میکنیم یک تهیهکننده بسیار محترم سینما که خیلی او را هم دوست دارم فیلمنامهام دست ایشان است و اگر نظرشان مثبت باشد شروع به کار میکنیم.
تیتراژ این فیلم یک تیتراژ متفاوتی بود. ایدههایش چگونه برایتان شکل گرفت؟
من در دانشگاه کار انیمیشن انجام داده بودم، در تورنتو و رشتهام دیجیتال آرت بود و با زمینههای کارهای گرافیکی آشنایی داشتم و کار میکردم. یکبار به صورت خودمانی صحبت شد و پدرم گفت که چرا تیتراژ فیلم مرا نمیسازی و از همانجا کار شروع شد. تمام الهام من در این کار از یک شیار شروع شد و یک خط شکسته روی دیوار بود که به تدریج میآید و به فضایی از شهر که حاکم است، میرسد، روی این دیوار شکستهیی که دارد فرو میریزد و انگار که خاطره این دیوار است که دارد در این عکسها نمایان میشود اما مهم آن شیار است و آن خطی که دنبال میکنیم و نامها همه کنار آن خط حرکت میکند و به یک پوستر پاره از بازیگران میرسد و دوباره حرکت میکند و میرسد به یک پنجره شکسته و جلوتر به یک آپارات از کار افتاده و جلوتر به کلاغهایی که منتظرند و نشستهاند و دارند نگاه میکنند و این فضای سخت و سرد که در تیتراژ وجود دارد، دست خونی که روی دیوار است. یک عبور زمان است، یک عبور تاریخ است.
چقدر وقتی که داشتید این فیلم را کار میکردید هم از نگاه بیرونی و هم از نگاه بازیگر، نوستالژی داشت؟
بله. من یک رویکرد کاملا نوستالژیک به این نقش داشتم و به همین خاطر هم بود که دوستش داشتم که بازیاش کنم. این فیلم کاملا نوستالژیک است و زوایای عادی کاوه مهم نیست و مهم سایهاش است و آن چیزی که یک لحظه شما را یاد یک آدم میاندازد. بعضی وقتها یک آدمی را میبینی و میگویی که چقدر من را یاد مادرم یا برادرم میاندازد و این آدم یک لحظه قرار است شما را یاد یک آدمی در تاریخ سینما بیندازد . همین.
پایان مطلب/
http://30nemaplus.ir/?p=2189