متاسفانه ملت مردهپرستی شدیم و قدر افراد را تا زنده هستند نمیدانیم. تا زمانی که صادق هدایت زنده است به او توجه نمیشود. همین شب گذشته میخواندم که برای تایپ یکی از داستانهایش به 10نفر رو انداخت اما هیچ کس حاضر به همکاری نشد. اما الان یک اثر از او منتشر کنید، ببینید چطور سر و دست میشکنند.
بهروز غریب پور با انتقاد از ویژگی مرده پرستی ایرانیان بیان کرد:
صادق هدایت برای چاپ یکی از داستانهایش به ده نفر رو انداخت!
سینماپلاس: «آران» نام منطقهیی است که در دورههای مختلف تاریخ از جنگ ایران و یونان گرفته تا هنگام ورود اسلام به سرزمین پارس، سپس حاکم شدن سلجوقیان و ترکتازی مغول روی آرامش به خود ندید. تا وقتی که خاندان قاجار بر مسند نشست و به واسطه پیماننامهیی ننگین غائله کشمکشها با تقسیم منطقه میان ایران و روس پایان یافت. شاید بهروز غریبپور با آگاهی از این اتفاقات این نام آران را برای گروه نمایشیاش درنظر گرفت. گروهی که سالها با وجود مشکلات و موانعی که پیش رویش قرار داشته بدون هیچ حاشیه یی در شرایط سخت فعالیت کرده و همچنان پابرجاست. چند روز پیش این کارگردان برجسته تئاتر به همراه گروهش ده سالگی آران را جشن گرفتند. همین بهانه یی شد تا «اعتماد» با بهروز غریبپور، سرپرست گروه آران درباره پایداری و استمرار این گروه به گفتو گو بنشیند. در جایی از این گفتگو غریب پور با زیر سوال بردن ویژگی مرده پرستی ایرانیان از این گفته که حتی صادق هدایت هم زمانی که زنده بود برای چاپ داستانهایش به این و آن رو می انداخت!
گروه «آران» در دوره زمانی رشد کرد و به جشن تولد 10 سالگی رسید که مدیریت ناکارآمد هشت سال گذشته سختی بسیاری در تمامی عرصهها به ویژه اقتصاد و فرهنگ رقم زد اما این جمع چطور موفق شد خود را حفظ کند و به بالندگی برسد؟
در دوره آقای خاتمی به من پیشنهاد کردند اپرای «رستم و سهراب» لوریس چکنواریان را به صحنه ببرم که اتفاق بسیار خوبی بود چون باید نخستین اپرا پس از پیروزی انقلاب را کارگردانی میکردم. دشواریهای فراوانی هم سر راه ما قرار داشت؛ نخست اینکه اپرا پس از 30 سال برگزار میشد و همه این هنر را فراموش کرده بودند. از طرفی ناچار بودیم نقاط مختلف جهان را در پی خواننده ایرانی اپرا جستوجو کنیم. آقای چکنواریان هم مدتی را صرف همین مساله کرد که هر یک از کاندیداها عذری آورده و بعضی هم ناباورانه با موضوع برخورد کردند. به نظرم میرسید ادامه راه دچار مشکل میشود چون در نهایت اثر را 10 یا 20 شب روی صحنه میبردیم و سپس به صندوق عدم میرفت. بنابراین بعد از اپرای عروسکی «فلوت سحرآمیز» به آقایان مسجدجامعی، شریف خدایی و کاظمی، وزیر وقت ارشاد و معاونان ایشان گفتم اپرای موردنظر را به صورت عروسکی کار میکنم چون دبیر جشنواره بودم به دوستان گفتم این گروه را عمدا دعوت کردم تا ببینید میتوانیم اپرای موردنظر را به این شیوه هم اجرا کنیم که هر سه بدون درنگ موافقت کردند بنابراین کار در دو بخش هدایت شد. آقای چکنواریان مراحل خلق موسیقی نمایش را با همکاری هنرمندان ارمنی که زبان فارسی آموخته بودند دنبال میکرد و من پیگیر ساخت عروسکها در کشور اتریش بودم. پیشبینی این بود که اپرای «رستم و سهراب» سه ماه در تالار وحدت اجرا شود اما مخالفت کردم و نامهیی به آقای مسجد جامعی نوشتم و گفتم حاضر نیستم دو سال از عمرم را وقف خلق اثری کنم که قرار است سه ماه روی صحنه باشد بلکه در پی احیای اپرای ایران هستم و آینده دیگری در ذهن پیشبینی میکنم، محل ثابتی برای برپا کردن تماشاخانه به من بدهید. آقای مسعود شاهی، مدیرعامل وقت بنیاد رودکی هنگامی که مخالفت من را شنید اعلام کرد جا نداریم!. به هر حال نخستین گزینه پیشنهادی محلی بود که تالار فردوسی امروز در آن مستقر است. این زمین در زمان رضاخان بخشی از اسطبل دانشکده افسری بود سپس به محل ورزشهای سالنی پاس تبدیل شد، مدتی هم کارگاه ساخت دکورهای اپرایی بود و در نهایت هم به خوابگاه کارگران تبدیل شد. ما خوشبختانه فیلم داریم که محمد عاقبتی، علی پاکدست، مریم اقبالی و کارگران بنیاد رودکی تلاش وسیعی برای خروج زبالهها از محل انجام میدهند. این تاریخچه را توضیح دادم تا بگویم ما 10 سالگی را از تاریخ شروع اجراها در نظر گرفتیم در حالی که پیش از آن انرژی زیادی برای فراهم شدن امکانات شکلگیری سالن صرف شد.
استقبال تماشاگران از اپرای «رستم و سهراب» چطور بود؟
خوشبختانه استقبال بینظیری صورت گرفت اما پیشبینی من هم درست از کار درآمد که اگر اپرای زنده اجرا میکردم مشخص نبود پس از تغییر دولت و سیاستها امکان جلب حمایت مسوولان برای اپرای دوم به راحتی بار اول باشد. سرانجام به این نتیجه رسیدم عروسکها را در داخل تولید کنیم، از موسیقی ایرانی بهره بگیریم و هزینهها را تا آنجا که امکان دارد کاهش دهیم. «مکبث» به صحنه رفت و از لحظهیی که اجرای این نمایش آغاز شد اعتماد به نفس ملی در گروه به وجود آمد چون موفق شدیم عروسکهایی تولید کنیم که قبلا در کشور دیگری تولید میشد. کشور اتریش که تصور میکرد در جهان منحصر به فرد است و انتظار داشت دائما دست به دامان آنها باشیم. سپس شرایط تولید اثر سوم گروه پیش آمد که به نظر زمان تحقق یکی از آرزوهای ما یعنی فرصت شناخت دوباره تعزیه و معرفی قابلیتهای آن بود. از سویی به دلیل اینکه نمایش «عاشورا» نام داشت رد کردن چنین عنوانی احتمالا برای دستگاه فرهنگی وقت گران تمام میشد و در نهایت روی صحنه رفت. با احیای اپرای فراموش شده ایرانی یعنی تعزیه اعتماد به نفس دیگری در گروه شکل گرفت که ما میتوانیم اثری با اجرای خوانندگان داخلی، براساس ردیفها و دستگاههای ایرانی خلق کنیم.
غیر از کاستیهای ایجاد شده از سوی مدیریت دولتی مشکل دیگری هم پیش روی گروه قرار داشت؟
اعتماد به نفس اعضا روز به روز بالا میرفت تا اینکه با مشکل همیشگی مواجه شدم و عدهیی از داخل خانواده تئاتر عروسکی فریاد کردند چرا تالار فردوسی باید دائم در اختیار غریبپور باشد؟ از طرفی مسوولان فرهنگی هم در فکر کسب سود بیشتر بودند بنابراین در موقعیتی قرار گرفتم که اگر «عاشورا» موفق نمیشد حرف این دو گروه به کرسی مینشست. خوشبختانه کار با استقبال مواجه شد اما من از حرف همیشگی خود عقبنشینی کردم و سالن را در اختیار گروههای دیگر گذاشتم.
نکتهیی که پایان ندارد و به نظر باید همواره به آن واکنش نشان دهید.
دقیقا. بالاخره دو گروه به فردوسی آمدند که قدرت جذب مخاطب و توان استمرار حرکت را نداشتند. در زمان مدیریت دکتر ایمانی خوشخو جلسه مفصلی داشتم و گفتم در کلام شما و نظام همواره صحبت از تالیف و تهاجم فرهنگی است، یک بار نشان دهید راه علاجی در نظر دارید. ایشان تحت تاثیر قرار گرفت و گفت قصد اجرای چه نمایشی دارید؟ پاسخ دادم اپرای «لیلی و مجنون». آقای خوشخو پیشنهاد اجرای اپرای «مولوی» را مطرح کرد و من هم با کمال میل پذیرفتم. سپس «حافظ» به صحنه آمد و در نهایت هم موفق شدم «لیلی و مجنون» را پس از سالها به صحنه ببرم. در این مدت بدون آنکه حمایت دولتی خاصی از گروه مطرح شود یا اجراها برای اعضا دستاورد مالی و شهرتی داشته باشد همواره کنارم بودند.
آیا عامل استقامت گروه نمایش «آران» طی هشت سال سخت گذشته فقط همراهی اعضا بود؟
عشق و اعتماد به نفس گروه به همراه مخاطبسازی صورت گرفته و تماشاگرانی که همواره حامی ما بوده و هستند نیروهای مخالف را عقب راند، به نحوی که موفق شدم در دولت احمدینژاد سه اپرا تولید کنم. رییسجمهور وقت حتی یک بار هم برای دیدن کارها نیامد اما دور از انصاف است اگر از مدیران آن دوره تشکر نکنم، گرچه اعتقاد دارم حقیقت به اندازهیی برنده بود که آنها ناچار شدند همراهی کنند. دلیل اصلی که در دوره تنزل عرصه فرهنگ رشد کردیم عشق من به آباد کردن بود چون با وجود همه دشواریها اصلا اهل گلایه کردن از طریق تریبونهای غیر ایرانی نیستم و هر چه بود در دل همین چهاردیواری اتفاق افتاد. از طرفی ابعاد جهانی اجراهای گروه مزید بر علت شد که مدیران را ناچار به همکاری کرد به این دلیل که نشان میداد مقلد یک حرکت غربی نبوده بلکه مولد و مولف هستیم. ما در ایتالیا، فرانسه، چک یا لهستان و هر نقطه دیگر جهان که اجرا رفتیم به نام ایران افتخار ثبت کردیم. بر این اساس میتوان گفت اگر همراهی اعضای گروه «آران» و روحیه آبادگری نبود و به افسردگی امکان ظهور میدادم قطعا چراغها خاموش میشد.
اجرای «لیلی و مجنون» در این میان به نظر موقعیت ویژهیی داشت.
«لیلی و مجنون» در دوره انتقال دولت از احمدینژاد به آقای روحانی روی صحنه رفت. بنابراین ما نمایش را در بیپناهی مطلق اجرا کردیم و امروز هم که نسخه اصلی اپرای «سعدی» نوشته شده همچنان نمیدانم کمکی میشود یا خیر ولی امیدوارم نیروی زاینده موجب گشوده شدن راهها شود.
چه عاملی موجب شد تصمیم بگیرید 10 سالگی گروه را اعلام عمومی کنید؟
میخواهم از همین فرصت استفاده کنم و به دوستان رسانهیی بگویم اصلا شکی نیست در ایران با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنیم ولی بارها دیدهام مزرعهداری موفق به افزایش محصول شده یا پزشکی عمل جراحی بینظیری انجام داده و سرمایهداری کارخانه خوبی راهاندازی کرده است اما هیچ گاه به این مسائل توجه نمیشود. وقتی رسانهها تنها جنبههای منفی را مدنظر قرار دهند مثل نویسندهیی عمل میکنند که اگر امکان امیدواری برای فردی وجود داشته باشد به او ناامیدی تزریق میکنند. به همین علت علاقه داشتم تولد 10 سالگی گروه را اعلام کنم تا بگویم نباید ناامید شد چون هنوز میشود در کشور کارهای زیبای ماندگار انجام داد و از غر زدن و طلبکار بودن نفرت دارم.
یعنی در این یک دهه هیچگاه عاملی پیش نیامد که شما را از ادامه راه منصرف کند؟
چرا زمانی که تصمیم گرفتم اپرای «لیلی و مجنون» را به زبان آذری تولید کنم با یک پدیده زشت فرهنگی و انتقادهایی مواجه شدم. همه میپرسیدند چرا به زبان آذری؟ به همین دلیل یک شب ایمیلی برای تمام اعضای گروه فرستادم و گفتم دیگر نمیخواهم کار کنم و خودکشی فرهنگی اختیار کردم! چون هیچ رسانهیی به داد ما نمیرسد، امکان پخش تصویر من در تلویزیون وجود ندارد و روزنامهها هم منتظر هستند غریبپور خودکشی کند تا به موضوع توجه کنند. اما دستیارانم گفتند گروه دیگر فقط متعلق به شما نیست و حق ندارید به ما ناامیدی تزریق کنید. بعد از این ماجرا بود که به جای خودکشی فرهنگی برای رپرتوار 93 برنامهریزی کردم و در حالی که بدون هیچ حمایت و در ناامیدی کامل روی صحنه آمده بودم روزی متوجه شدم گروه 10 ساله شده است. امروز میتوانم عنوان کنم تنم مجروح است و گاهی احساس میکنم قدرناشناسی عظیمی اعم از دولتی و تئاتری اطراف گروه را فرا گرفته و من نمیدانم با این پدیده چطور برخورد کنم ولی آنچه مشخص به نظر میرسد در حال حاضر دیگر ناامید نیستم و فکر میکنم تا وقتی امکان فعالیت عاشقانه در این کشور برایم فراهم است دست از کار نمیکشم.
بعضی از اعضای گروه «آران» گاهی فعالیتهای هنری مستقل دارند و نمایشهای شخصی خود را روی صحنه بردهاند اما به طور کل این طور به نظر میرسد اعضای گروه شما کمتر امکان فعالیتهای اینچنینی را به دست میآورند.
همواره به بچهها گفتهام: پالان دوزی به غایت خود بهتر ز کلاهدوزی بد… تبدیل شدن به یک بازیدهنده فوقالعاده به زمان و انرژی بسیار زیادی نیاز دارد و کار سادهیی نیست. معتقدم دستیار کارگردان درجه یک از کارگردان درجه دو با ارزشتر است. همسر کوروساوا هم میتوانست پس از چندین سال بگوید از من برای ساخت فیلم حمایت کنید ولی وقتی در مراسمی به تهران سفر کرده بود اعلام کرد به دستیار بودن خود افتخار میکند. دلیل ندارد هر کس در گروه حضور دارد کارگردان شود. رشد به معنی تغییر عنوان نیست، بلکه کار باید به بهترین شکل انجام شود. مثلا تعویض صحنههای گروه «آران» به معجزه صحنهیی مشهور است اما اگر قرار بود بچهها پراکنده کاری کنند و جایگاه دیگری داشته باشند هیچگاه به چنین جایگاهی نمیرسیدند. اعضای گروه آرین منوشکین و گروتفسکی هم به همین صورت بودند و قرار نبود همه به مشابه گروتفسکی تبدیل شوند، چون در این صورت دیگر بازیگری مانند چیشلاک نمیدرخشید. نکته دیگر اینکه من توقع فرد درجه دو ندارم و فکر میکنم هر یک از اعضای گروه باید در کار خود بهترین باشد. همواره هم به بچهها گفتم اگر به تشکیل گروه مستقل علاقهمند هستند مانعی وجود ندارد اما حضور در گروه «آران» مساوی با این است که از آنها میخواهم بهترین باشند و اصولا همین دیدگاه عامل رشد گروه شد. نام «آران» امروز مساوی با طراحی و ساخت بهترین لباسها، ساخت دکور و صحنه عالی و بهترین عروسکها و بازیدهندگی عالی است. هیچکس برای داشتن گروه جداگانه با مخالفت مواجه نشده اما شرط این است گروه مستقل بر سر فعالیتهای اشخاص در «آران» سایه نیندازد و مخل عملکرد فرد نشود.
چه عاملی موجب بیشتر شدن اعتبار عنوان کارگردان نسبت به دیگر بخشها میشود و راهحل مساله چیست؟
اداره کل هنرهای نمایشی باید تعریف دوبارهیی از عناوین فعال در تئاتر مانند نویسنده، طراح لباس، طراح دکور، بازیگر، طراح گریم و… ارائه کند. اتفاقا وجود چنین دیدگاهی نشاندهنده سوءمدیریت و برنامهریزی در اداره کل هنرهای نمایشی به حساب میآید که شما تا وقتی کارگردان هستید اعتبار دارید و در غیر این صورت خیر. من به تک تک اعضای گروه افتخار میکنم و همواره از آنها به نیکی یاد کردم. اعتقاد دارم اگر کل اجزای خلق یک اثر درجه یک نباشند محصول نهایی هم درجه یک نخواهد شد. به نظرم باید فضای بیرونی را که برای همه عناوین حاضر در یک اجرای اثرگذار اعتبار قایل نیست اصلاح کنیم. در این ارتباط مثالهای زیادی وجود دارد که بولگاکف یکی از آنهاست. او در مقام رماننویس و نمایشنامهنویس فرد موفقی بود اما برای اداره یک گروه نمایش مشکل پیدا کرد. چخوف به استانیسلاوسکی ایراد میگرفت که نمیخواهم فلان صحنه این طور کارگردانی شود او هم در پاسخ به چخوف امکان کارگردانی میدهد اما چنان مایوس میشود که سه سال پشت سر خود را نگاه نمیکند. ما این تعریف دوباره را زمانی در شورای راهبردی مرکز هنرهای نمایشی پیش بردیم تا از آشفتهبازار رهایی پیدا کنیم. شما با هر فردی روبهرو میشوید میگوید آثاری را کارگردانی کرده و همین میشود که برای کارگردانها سالن نداریم. در حالی که اگر گروههای تئاتر شکل گرفته بود، مشخص میشد تعدادی از اینها بازیگران یا طراحان دکور خوب و درجه یک هستند اما متاسفانه امروز طوری شده همه قصد دارند ایفای نقش را کنار بگذارند و بازیگران خود را داشته باشند.
نکته دیگر در مورد گروه «آران» از اینجا ناشی میشود که فرض بگیریم قرار باشد فرصت مطالعاتی چهارسالهیی در اختیار بهروز غریبپور قرار بگیرد و او در این مدت قادر به همراهی گروه نباشد. سرنوشت گروه در این شرایط چیست؟
بدون تواضع بیربط بگویم جایی که نشستهام به عنوان نویسنده، کارگردان، طراح و مدیر هستم و شما نمیتوانید هر فردی را جایگزین کنید. خیلیها که در دستگاه اداره کل هنرهای نمایشی مخالف من بودند، تلاش کردند چنین شخصیتی برای فعال شدن جای من در تالار فردوسی پیدا کنند اما هیچ کس حاضر نشد. وقتی گفتم دستیاران به من گفتند امکان تصمیمگیری شخصی ندارم، تکلیف روشن است. اگر یک فرصت مطالعاتی چهارساله در کشور دیگری پیدا کنم خودخواهی ندارم، بگویم خب دوستان فرصتی طلایی پیدا شد پس خدانگهدار. حتی وقتی درخواست شد نمایشی را برای کشور گرجستان کارگردانی کنم شرطم این بود که دستیارانم و تمام اعضای گروه همراهم باشند. بنابراین عجین شدن سرنوشت یکی از مسائل «آران» است و من هرگز این خودخواهی را نمیکنم، بگویم فرصتی پیش آمده و به خودم فکر کنم. اعضای گروه عزیزان و خانواده من هستند پس طبیعی است امکان تصمیمگیری برای بهروز غریبپور ساده نیست و نمیتوانم خود را از پنجره به بیرون پرتاب کنم چون همراه من 40 نفر سقوط میکنند. به اراده و تقدیر من باشد تا زنده هستم دست از همراهی با «آران» نمیکشم مگر شرایطی در کشور دست به دست دهد تا من امکان ادامه فعالیت پیدا نکنم. البته من گروه دیگری به نام «آیرین» هم دارم که فعالیتهای تئاتری مجزا از شیوه «آران» را پیگیری میکند اما برای آنکه نیروی گروه دوم هرز نرود سالهاست کار صحنهیی انجام ندادم. اگر قرار باشد روزی چنین کنم اعضای «آران» حتما باید با من همراهی کنند، اتفاقی که در اجرای نمایش «کلبه عمو تم» شاهد بودیم.
گروهی مانند «آران» در هر نقطه از جهان فعالیت کند ابتدا به صرف خلق اثر فرهنگی با حمایت ویژه مواجه خواهد شد و اگر توانایی اشاعه فرهنگ کشور خود میان ملل دیگر را داشته باشد این حمایتها بیشتر میشود. شکی نیست دولت در این امر کوتاهی داشته اما چرا نهادهایی مانند شهرداری تهران از گروههای نمایشی مثل شما حمایت نمیکنند؟
من انتظار داشتم مسوولان حداقل به تماشای آثار بنشینند. آقای روحانی به هنرمندان گفتند مثل حافظ باشید اما به تماشای اپرای «حافظ» که روی صحنه است، نیامد. فکر میکنم یک معضل وجود دارد و ما دائم شعار میدهیم. متاسفانه ملت مردهپرستی شدیم و قدر افراد را تا زنده هستند نمیدانیم. تا زمانی که صادق هدایت زنده است به او توجه نمیشود. همین شب گذشته میخواندم که برای تایپ یکی از داستانهایش به 10نفر رو انداخت اما هیچ کس حاضر به همکاری نشد. اما الان یک اثر از او منتشر کنید، ببینید چطور سر و دست میشکنند. باستانی پاریزی، منوچهر ستوده، تختی و… از این جمله هستند؛ تا وقتی فروغ زنده بود چشم دیدن او را نداشتند اما به محضی که تصادف کرد و از دنیا رفت، توجه کردند. مرحوم بهاری ساز کمانچه را بار دیگر احیا کرد اما اگر فردی زیرزمین خانه خود را در اختیار او نمیگذاشت معلوم نبود چه سرنوشتی پیدا میکرد؛ وقتی از دنیا رفت استاد استاد شروع شد. این عدم توجه فقط در عرصه فرهنگ وجود ندارد بلکه مشکل فرهنگی ما محسوب میشود که اگر چارهاندیشی نکنیم کار حل نمیشود. رییسجمهور توصیه به زندگی شبیه حافظ میکند اما به دیدن اثری مربوط به زندگی «حافظ» نمینشیند. مدیرکل هنرهای نمایشی و معاون امور هنری که دوست من است با این سالن 100 قدم فاصله دارند اما تا امروز به تماشای کار نیامدند. مهندسی فرهنگی ما دچار نقصان عظیم شده و نمیتواند با مسائل خودآگاه مواجه شود. نمیخواهم آقایان به من خدمت کنند فقط مانع نباشند. به مسوولان شیراز میگویم بیایید یک تماشاخانه مشابه ایجاد کنید تا توریستهای شما شب در خیابان پرسه نزنند و به تماشای اپرا بنشینند؛ نماینده مجلس، استاندار، فرماندار و میراث فرهنگی همه گفتند فکر بینظیری است اما فکر بینظیر بنده در کشوی میز آقایان است. چرا؟ چون مصرفکننده بار آمدهایم.
پایان مطلب/
http://30nemaplus.ir/?p=2182